خراسان در تصویر

مطا لب درج شده نظر **خراسان در تصو یر** نمی باشد

آرشیو خراسان در تصویر

یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۲

مشهد بحران زده است !


مهري رضايي ***کارشناس اداره کل حفاظت محيط زيست خراسان*** با بيان اين که نامناسب بودن آب در دسترس شهروندان در دومين کلان شهر کشور به لحاظ آلودگي هوا و افت سرانه فضاي سبز مطمئنا نويد بخش زندگي ايده آلي براي ساکنان اين شهر نخواهد بود، خاطرنشان کرد: ادامه اين روند مشهد را به شهري تبديل مي کند که تمام توان اکولوژيک خود را از دست داده و درآينده نزديک به خاطر افت شاخص هاي زيست محيطي با ريزش  جمعيت مواجه خواهد بود.

 ***
 آلودگي آب مشهد به نيترات، ساخت و سازهاي گسترده در ارتفاعات، معضلات کال ها و مسيل ها و نابودي مزارع کشاورزي حاشيه شهر به عنوان مهمترين بحران هاي زيست محيطي مشهد.
***
 «مهري رضايي» کارشناس اداره کل حفاظت محيط زيست خراسان رضوي در گفت وگو با ايسنا با اشاره به خيابان کوهسنگي به عنوان اولين خياباني که درختان حاشيه آن در اثر تعريض و توسعه شهري قطع شد، افزود: خيابان کوهسنگي به لحاظ معماري و شهرسازي بهترين منظر شهري در کل خاورميانه به شمار مي رفت ولي درختان حاشيه اين خيابان اولين قربانيان توسعه و تعريض جاده‌هاي شهري در مشهد بودند و با بيان اين که تعرض به درختان کهنسال شهر از سال ها پيش آغاز شده و تا به امروز شدت گرفته است، به قطع درختان ملک آباد در اثر پروژه قطارشهري اشاره کرد و افزود: توسعه شهري بدون توجه به اهميت درختان همچنان در گوشه و کنار مشهد رخ مي دهد و باقيمانده فضاي سبز قديمي اين شهر را به نابودي مي کشاند لذا نمي توان گفت که مديريت شهري فرهيخته و علمي و اصولي شده است. وي با اشاره به قطع درختان در پروژه توسعه باغ وکيل آباد افزود: نبود تخصص مناسب و مديريت مطلوب فضاي سبز باعث شده اين نظر نهادينه شود که قطع يک درخت 50 ساله چندان رخداد مهمي نيست و نهال هاي جديد مي توانند جايگزين درختان حذف شده شوند در حالي که بهره وري يک درخت 50 ساله از لحاظ سايه اندازي، حمايت از حيات وحش و توليد اکسيژن قابل مقايسه با نهال تازه کاشته شده اي نيست که با 50 درصد احتمال خشک شدن روبه رو است.
اصولي نبودن کاشت سوزني برگ‌ها
وي با بيان اين که اخيرا کاشت درختان سوزني برگ در فضاي سبز شهري گسترش پيدا کرده است، افزود: اين درختان بومي ايران نيستند و با آب و هواي مشهد سازگاري ندارند و اصولي نيست لذا در اثر تنش سرما خيلي زود خشک مي شوند، علاوه بر اين اثرات زيست محيطي يک درخت پهن برگ بسيار بيشتر از درختان سوزني برگي هم چون کاج است.
کارشناس اداره کل حفاظت محيط زيست خراسان رضوي ادامه داد: زماني که يک کارشناس ادبيات مديريت يک پارک جنگلي را به عهده مي گيرد مسلما پاجوش درختان را قطع مي کند، به جاي استفاده از روش هاي بيولوژيک براي مبارزه با آفات به روش هاي شيميايي رو مي آورد و به جاي مديريت سر شاخه هاي آفت زده درختان پارک خيلي ساده اقدام به قطع سرشاخه ها و سوزاندن آن ها در کلان شهر آلوده اي مثل مشهد مي کند و اين همان شيوه مديريتي است که در برخي پارک هاي ما حاکم است. وي به تعدد ساختمان هاي موجود در پارک اشاره کرد و با بيان اين که طي 30 سال اخير فضاي سبز پارک ملت از لحاظ کمي و کيفي دچار افت جدي شده است، افزود: در ديدگاه مديريت شهري هر جا فضاي سبزي هست بايد ساختماني احداث شود لذا مجموعه زيبايي همچون پارک ملت را به فرهنگسرا، مجتمع هاي ورزشي، نمازخانه و کتابخانه تبديل مي کند در صورتي که توسعه پايدار به اين معني است که هر جا ساختماني احداث مي شود لازم است فضاي سبز هم ايجاد شود.
وي با بيان اين که پارک طرق هم با معضلاتي همچون مشکلات پارک ملت روبه رو است، افزود: احداث کمپ هاي 1 و 2 و مجتمع بانوان در پارک طرق نشان مي دهد که نگاه اشتباهي بر فضاي سبز حاکم است که پارک هاي شهري را فرصتي براي مجتمع سازي و بلند مرتبه سازي مي داند در صورتي که اين روند در همه جاي دنيا برعکس است و بايد در مجاورت ساختمان هاي مسکوني فضاي سبز گسترده داشته باشيم تا بتوانيم آلاينده هاي حاصل از اين مجتمع ها را تعديل کنيم. مهندس رضايي اين گونه اشتباهات در مديريت شهري و مديريت فضاي سبز را ناشي از عدم تخصص مديران شهري دانست و تاکيد کرد: بهترين راه نجات مشهد و رسيدن به يک توسعه پايدار شهري برخورداري از مديريت متخصص است. وي تاکيد کرد: نگاه مديريت شهري به فضاي سبز اشتباه است.
مشهد بحران زده است
وي از مشهد به عنوان يک شهر بحران زده ياد کرد و با اشاره به آلودگي آب مشهد به نيترات، ساخت و سازهاي گسترده در ارتفاعات، معضلات کال ها و مسيل ها و نابودي مزارع کشاورزي حاشيه شهر به عنوان مهمترين بحران هاي زيست محيطي مشهد، گفت: همپوشاني اين لايه ها به خوبي نشان مي دهد که مشهد، شهري که بر اساس چشم انداز 1400 به عنوان شهر پيشرو در توسعه پايدار در کشور معرفي شده است، تا چه اندازه با بحران مواجه است. اين کارشناس محيط زيست افزود: اصلا لازم نيست شعار بدهيم؛ اگر مديريت شهري بتواند مشهد را تا سال 1400 در همين سطح نگه دارد بسيار کار بزرگي کرده است.
مهندس رضايي با بيان اين که نامناسب بودن آب در دسترس شهروندان در دومين کلان شهر کشور به لحاظ آلودگي هوا و افت سرانه فضاي سبز مطمئنا نويد بخش زندگي ايده آلي براي ساکنان اين شهر نخواهد بود، خاطرنشان کرد: ادامه اين روند مشهد را به شهري تبديل مي کند که تمام توان اکولوژيک خود را از دست داده و درآينده نزديک به خاطر افت شاخص هاي زيست محيطي با ريزش  جمعيت مواجه خواهد بود.
وي با بيان اين که مسکن، بيمارستان، اشتغال و مسائل اقتصادي اولويت هاي مديريت شهري در ايران است، افزود: بدون برخورداري از منابع طبيعي پايدار هيچ توسعه اي و هيچ تمدني پايدار نخواهد بود.
***
خراسان

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۲

زنان خواف!

 اینجا تلاش لقمه نان است!


سخن درباره زنان فراوان است، به ویژه زنان شهرستان خواف که همواره در خلوت درون خود، بی هیچ چشم داشتی به زندگی ادامه داده اند و هر روز به بهتر شدن آن اندیشیده اند و تاکنون سخن چندانی درباره آن ها گفته نشده است و اگر بخواهیم سخنی بگوییم، این موضوع را به خاطر بکر بودن و دست نخوردگی از زوایای مختلف می توان بررسی کرد.
در چندین سال پیش زندگی زنان خواف با آن چه امروز هست بسیار تفاوت داشت و حتی می توان گفت در آن سال ها، رنج ها و شادی ها، آرمان ها و لحظات خرد و بزرگ زندگی کاملا از جنس دیگری بود و حتی آن چه دیده ایم با امروز قابل مقایسه نیست.
این موجود ظریف و شکننده تاب و توانی بیش از حد تصور داشت؛ تحمل جفای مردان آن زمان که طبق الگویی که در نظر داشتند هر روز با خشونت بیشتری با زنان برخورد می کردند.
تحمل سختی ها و دم نیاوردن، تلاش در کنار مرد، فعالیت های مردانه، سنگین و خارج از تحمل. زنانی را می دیدیم که با حمل بار سنگینی از علف بر روی سر هر روز مسیر درازی را می پیمودند و بر چهره شان نشانی از نارضایتی دیده نمی شد. زنانی بودند که در ساخت مسکن که در آن زمان با گل و خشت انجام می شد نقش عمده ای داشتند.
این سختی ها و مشکلات، امروز نیز از بین نرفته است. کار و تلاش بی وقفه، حتی تا آخر عمر جزء جدایی ناپذیر زندگی زنان خوافی است. صبر و از یاد بردن آرزوهای دیرین، تحمل مشکلات اقتصادی و در بعضی موارد ساختن با هیچ نداری همسرانشان، عزت نفس، وفا و تعهد به اساس خانواده از خصوصیات بارز آنان است.
اینجا تلاش لقمه نان است. اوضاع اقتصادی این شهر محروم و مرزی بر همه عیان است و نیازی به تفسیر نیست. بیشترین لطمه را در این میان، زنان و کودکان می بینند.
گاه مرد خانه کار دائم ندارد که از این موارد بسیار دیده می شود و آن وقت زن خانه مجبور است با کارهای سخت، اما کم درآمد امرار معاش کند چرا که از دست مرد دیگر کاری ساخته نیست.
از جمله این کارها، قالی بافی است. کار سخت و بسیار کم درآمد. زن ها مبلغ بسیار بالایی –به نسبت توان مالی شان- برای مصالح قالی هزینه می کنند و پس از اتمام، آن را به بهایی اندک می فروشند. کار هر قالی اگر پشت سر هم با تلاش بی وقفه نیز به کار بپردازند، یک ماه طول خواهد کشید و می توان تخمین زد که سود عاید شده از این فعالیت سخت و دقیق چقدر است.
با این همه در چهره این زنان، آثار نارضایتی نمی بینیم. آن ها این صبر و تحمل فراوان را از گذشتگان به ارث برده اند. جانشان در میان بادها روییده است. زنانی هستند که سرپرستی ندارند و باز اولین مشکلاتی که رخ می نمایند، همان مسایل اقتصادی و امرار معاش است.
در این شهرستان امکان کار یک زن بی سرپرست صفر است. از سازمان های حمایت کننده مثل بهزیستی و کمیته امداد هم چندان یاری نمی رسد. مبلغی که پس از چند ماه به خانواده های بی سرپرست داده می شود در حدی است که تنها می توان برای گرفتن نان خالی هزینه کرد و این زن ها با داشتن فرزندانی که در حال تحصیلند و هزینه های فراوان زندگی، چاره ای جز افسرده و عصبی شدن ندارند.
این گونه است که در زندگی این مادران، از بین رفتن جسم با متلاشی شدن روح همراه می شود و طبیعی است که با این حال چگونه فرزندانی برای نسل آینده جامعه به وجود خواهند آمد. انسان هایی افسرده و بدون اعتماد به نفس که اگر بزرگترین موفقیت ها را نیز کسب نمایند فکر می کنند از دیگران کمترند.
امروزه مادران در جهت ساختن زندگی خوب برای فرزندان و همسرانشان تلاش می کنند و این به عینه با فدا کردن خواست ها و احساسات خود آن ها به دست می آید. آن ها به دنبال این هستند که آن چه خود باخته اند در وجود فرزندانشان به دست آورند. از جمله نتایج این خواست ها، تلاش برای ادامه تحصیل دختران است که مادران آینده جامعه خواهند بود.
به این شکل، مادرانی که با تحمل شرایط سخت همه چیز خود را از دست داده اند به دنبال پرورش فرزندی هستند که دارای همه چیز از جمله علم، کمالات و هنرهای مختلف باشد. مادران جوان امروز، با جهش بلندتری برای رسیدن به سطح استاندارد و حتی بالاتر می کوشند. تلاش برای رشد خانواده، تلاش برای آشنا کردن فرزند با مطالعه و هنر و علوم و زبان های مختلف، تلاش برای افزودن اطلاعات عمومی خود و دانستن روش های علمی تربیت فرزند و طریقه روانشناسانه تر برخورد کردن با کودک از جمله کوشش های آنان است.
اما برای رسیدن به این اهداف چه می توان کرد؟ وقتی زنان راه و روش های امروزی و علمی را از یکدیگر می پرسند و مخلوطی از تجارب یکدیگر را همراه با نظریات ضد و نقیض روانشناسی که از رسانه گرفته اند به کار می گیرند، جای خالی کتاب های به روز، خود را نشان می دهد.
البته این سخنان هم هست که فرهنگ مطالعه در شهرستان در سطح پایین است. اما ما انتظار نداریم که خانم ها برای بهتر زیستن به مطالعات تخصصی بپردازند. آن چه آن ها احتیاج دارند کتاب هایی در مورد امور روزمره زندگی است. کتاب هایی که به آن ها اطلاعاتی بدهد که چگونه باید دوره بارداری را بگذرانند، چگونه تغذیه کنند تا فرزندی با وزن، قد و هوش مناسب داشته باشند. وقتی کودکشان بیمار شد چگونه رفتار کنند، بهداشت اولیه نوزاد را چگونه رعایت کنند.
آن ها احتیاج دارند منبعی داشته باشند که به آن ها روش درست تغذیه کودک را یاد بدهد و به آن ها بیاموزد چگونه با کودکانشان بازی های آموزشی انجام دهند و چگونه به آنان اطلاعات بدهند. در موقعیت های مختلف با کودکان چگونه رفتار کنند تا فرزندانی مودب، آرام و دارای روانی سالم داشته باشند. در مراحل حساس سن فرزندشان در دوران بلوغ چگونه به آن ها یاری دهند و همراهشان باشند، چه کنند که فاصله فکری عمیق دو نسل کمتر شود و مادران بتوانند برای فرزندانشان دوستان بهتری به شمار آیند.
در این شهرستان در مرحله اول احتیاج به تقویت و پرورش روح زنان است، نیاز به ایجاد مراکز تفریحی مختلف که بتوانند به جای نشستن در کوچه ها و گپ زدن های بی حاصل و رد و بدل کردن اطلاعات نادرست قرار گیرد.
به دلیل محدودیت تفریحات و سرگرمی ها، استعداد زنان خواف تنها در تامین و حل و فصل امور منزل مصرف می شود و آن چه از تخیل و جنبه هنرمندانه و هنر شناختی در وجودشان هست نابارور و نارس باقی می ماند. به علاوه به خاطر سال ها تحمل رنج و سختی در قشر زنان و آن چه از گذشتگان به ارث برده اند که خویشتن را فدای فرزند و همسر کنند. احتیاج است که فرهنگ تفریح در زنان جا بیفتد و بدانند که هر چه روح مادر زنده تر باشد تربیت فرزند نیز بهتر خواهد بود. همچنین باید متوجه شوند که جواب تمام سوال های خود را در کتاب های مختلف خواهند یافت و به جای آن که از دوست و آشنا پاسخ آن را بخواهند بهتر است به کتاب رجوع کنند.
در ادامه سخن اینکه باید در نسل جدید از همان سنین کودکی حس خود باوری را ایجاد کرد. تاکید بر این مساله به این دلیل است که اعتماد به نفس پایه گذار شخصیت خوب انسان ها و دلیل اصلی تعادل روانی است که رشد و پرورش آن در نوجوانان و جوانان اهمیت دارد و شادی ها و خنده های بی ریای آنان سازنده آینده ای پر خروش و فرزندانی شاد و سرزنده است.
کشتن این جرقه ها به معنای ایجاد جامعه ای افسرده و بدون اعتماد به نفس خواهد بود. این دو بیماری، آفت های عظیمی هستند که انگیزه ها را در نطفه خفه می کند و اجازه نخواهند داد هرگز کار بزرگی به وقوع پیوندد و انسان بزرگی به وجود آید.
***

ای مظهر بهار
در باغ خشک روح و روانم ترانه بار
با خود نسیم و آب و گل و ارغوان بیار
بر ما چنان ببار
که ما نیز گُل کنیم
***

زهرا خوشامن

سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۱

با اينکه از لحاظ جغرافيايي در مرکز شهر زندگي مي کنند اما هنوز از نظر اجتماعي، قومي غريب و در قلب شهر سبزوار هستند که واقع شدنشان در مرکز شهر نتوانسته اين طلسم جدايي از اجتماع را بشکند. خانه هاي اين کوچه، خانه‌هايي فرسوده با مصالحي كم‌دوام مي باشد که با کوچکترين خشم زمين فرو مي ريزد که عبور كانال قنات از زير اين منطقه مسكوني نيز تهديد جدي ديگري براي اهالي آن به شمار مي رود.


 "غرشمار"ها، قومي خوداشتغال اما غريب در قلب سبزوار
***
کولي‌هاي خراسان که در بين اهالي خراسان "غرشمار" (قرشمار) يا غربت نيز ناميده مي‌شوند شامل گروه‌هاي پراکنده چند قومي در خراسان هستند كه در شهرهاي خراسان، جا و مکان خاصي ندارند و به ‌صورت متفرق زندگي مي‌کنند اما در سبزوار کوچه‌اي به نام کوچه "غرشمار" ها يا اسم امروزي آن کوي "گلستان" وجود دارد که محل تجمع و اقامت آنان است.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) - منطقه خراسان، واژه قرشمار تحريف شده "غيرشمار" به معني خارج از شمارش است. اين مردمان به علت فرهنگ خانه‌به‌دوشي و به خاطر اينکه ساکن و مقيم مکان يا شهر خاصي نبودند در سرشماري‌هاي آماري نيز در شمار افراد يک شهر يا منطقه خاص به حساب نيامده به طوري که اين قوم غيرشمارش يا غرشمار ناميده شده‎اند.
اما در خصوص اصالت اين مردمان گفته مي شود که غرشمارهاي ايران در حدود 16 قرن پيش به دستور بهرام پنجم معروف به بهرام گور(از پادشاهان سلسله ساساني) از سرزمين هندوستان به ايران براي شاد کردن مردم کوچه و بازار به واسطه هنر رقص و آوازشان، کوچانده شده اند.
کوي گلستان سبزوار يا کوچه غرشمارها درست در مركز شهر تاريخي سبزوار واقع شده و براي رسيدن به خانه‌هاي فرسوده اين کوي بايد حدود چندين پله را که پايين‌تر از سطح خيابان مي باشد، طي كني.
در اين کوچه جمعيتي حدود 4000 تا 5000 نفر زندگي مي‌كنند اما با اينکه از لحاظ جغرافيايي در مرکز شهر زندگي مي کنند اما هنوز از نظر اجتماعي، قومي غريب و در قلب شهر سبزوار هستند که واقع شدنشان در مرکز شهر نتوانسته اين طلسم جدايي از اجتماع را بشکند.
خانه هاي اين کوچه، خانه‌هايي فرسوده با مصالحي كم‌دوام مي باشد که با کوچکترين خشم زمين فرو مي ريزد که عبور كانال قنات از زير اين منطقه مسكوني نيز تهديد جدي ديگري براي اهالي آن به شمار مي رود.
اين بافت 8 هکتاري که چند سالي است قرار بوده به خاطر بافت قديمي نوسازي شود اما هنوز راه به جايي نبرده و همچنان بافت قديمي باقي مانده است.
اين قوم مردمي با مشاغل خراطي، آهنگري، ابزار فروش و نمدمالي هستند که دست ساخته خود را به شهروندان سبزواري عرضه مي کنند.
در ميان اين قوم زن و مرد مشغول به کارند و بايد اذعان کرد که ساکنان اين محله افرادي خوداشتغال بوده که توليدات خود را که وسايل ساده كشاورزي همچون داس، چكش، زنگوله، بيل و... مي باشد، عرضه داشته و نه تنها باري بر دوش جامعه نبوده بلکه توليدکننده هم هستند که اين نگاه ويژه مسوولان را مي طلبد.
اما مشکلات فراواني پيش روي ساکنان اين محله در نگاه ظاهري به چشم مي خورد. از خانه هاي فرسوده که بگذري به وضعيت نامناسب بهداشت برخورد مي کني که شايد اين مساله به خاطر توليد دست ساخته هاي اين قوم در محل زندگي باشد.
ديگر مشکل آنان با توجه به اينکه در حاشيه فرهنگي قرار گرفته اند، وضعيت تحصيلي آنان است که اکثرا سواد زيادي نداشته و از سطح تحصيلي پاييني برخوردارند .
اين قوم همچون ديگر کولي ها به دليل تفاوت‌هاي فرهنگي، اقتصادي و بهداشتي چندان با ديگران آميخته نشده‌اند و همه ازدواج‌ها درون گروهي بوده و مراسم‌ جداگانه دارند.
اميد است راهي براي خارج شدن اين قوم از چهارديواري محله انديشيده شود و براي خانه هاي فرسوده، وضعيت نامناسب بهداشت و مشکلات ديگر اين قوم گامي موثر برداشته شود.
***
ایسنا
خراسان

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۹۱

«فرخد» ديگر نمي خندد!

***آلودگي هوا در روستا***
روستا را به پاکي هوا و زلالي آب مي شناسند، هرکس مي خواهد نفسي فرو برد که ممد حيات باشد و چنان برآورد که مفرح ذات، راهي روستا مي شود... آدمي با شنيدن نام روستا ياد پاکي هوا مي افتد اما... اما هميشه اين گونه نيست از جمله روستاي فرخد؛ دود، بوي بد، گرد و غبار و کم آبي گوشه اي از گلايه هاي اهالي روستاي فرخد از توابع شهرستان مشهد است که ما را براي تهيه گزارش راهي اين روستا مي کند.روستايي که در کيلومتر ۹ جاده مشهد-کلات و در حوالي جاده سيمان قرار گرفته است، با ورود به جاده کلات و پس از پيمودن مسيري ۱۵دقيقه اي تابلوي روستاي فرخد در کنار جاده حکايت از رسيدن به مقصد دارد، هوا پر از گرد و غبار است و بوي بد مشام را آزار مي دهد اما چاره اي نيست جز تحمل، از خودرو پياده مي شوم و سراغ دهيار روستا را مي گيرم.
روستايي با ۷۰هزار نفر جمعيت
گرد و غبار غليظي همراه با بوي نامطبوع باعث سرفه مي شود. به سمت دهياري حرکت مي کنم.آقاي علي اصغر قليچ دهيار روستا مي گويد: روستاي فرخد با ۷هزار نفر جمعيت و يک هزارو۴۰۰خانوار يکي از بزرگ ترين روستاهاي نزديک به شهر مشهد است.
هواي بسيار آلوده روستا
وي مي افزايد: روستاي ما از نظر امکانات برق، گاز و تلفن مشکلي ندارد و داراي راه آسفالت و دو خط اتوبوس نيز هست ولي مشکلي بسيار بزرگ دارد که زندگي و حتي کشاورزي ما را با خطر مواجه کرده است.
قليچ اضافه مي کند:هواي اين روستا به دليل وجود چند کارخانه از جمله آسفالت، بتون سازي، کشتارگاه مرغ و سنگ بري پر از گرد و غبار و ذرات معلق در هوا و بسيار آلوده است.
او مي گويد: گرد و خاک غليظ ناشي از سنگ بري و دود ناشي از کارخانه آسفالت فرصت تنفس هواي پاک را به اهالي نمي دهد و بسياري از اهالي به خصوص کودکان با اين اوضاع در آينده دچار مشکلات ريوي خواهند شد.
وجود دود غليظ و گرد و خاک و ذرات شني
دهيار اين روستا با دست زميني که با لايه اي از گرد و خاک سفيد پوشيده شده را نشان مي دهد و مي افزايد: ببينيد رنگ خاک سفيد شده است، اين گرد و خاک همين طور که اين جا بر زمين نشسته است همراه با باد به داخل خانه هاي اهالي روستا نيز وارد مي شود و تمام وسايل و زندگي آنان را پر از گرد سنگ و ذرات دود ناشي از کوره توليد آسفالت مي کند.گرد و خاک شديد و غليظ در هوا که به وسيله باد به هر طرف مي رود داخل تمام خانه ها و همين طور بر روي درختان روستا مشاهده مي شود که گواهي بر تصديق صحبت هاي قليچ است.
نمي دانيم بخنديم يا گريه کنيم
در حال صحبت هستيم که خودرويي از راه مي رسد و مردي کهنسال از خودرو پياده مي شود و به سمت ما مي آيد و به گرمي دستم را مي فشارد. قليچ او را يکي از اعضاي شوراي روستا معرفي مي کند.
بوي بد کشتارگاه مرغ
او مي گويد: به غير از گرد و غبار که باعث سختي تنفس و آلودگي هوا شده و محصولات مان را در بعضي از زمين ها خشک مي کند، بوي بد کشتارگاه مرغ که در کنار روستا قرار دارد به خصوص در شب امانمان را بريده است.او مي افزايد: اکنون اين بويي را که شما احساس مي کنيد شايد ۱۰درصد بوي بدي که شب ها از کوره کشتارگاه مرغ به دليل سوزاندن پر و باقي مانده مرغ هاي کشته شده ايجاد مي شود، نيست.
دودکش بزرگ و دود غليظ
وي از ما دعوت مي کند که سوار خودرو شده و به روي تپه اي در مقابل روستا برويم تا از آن مکان هم روستا و هم موقعيت قرار گرفتن کارخانه ها و کشتارگاه مرغ را مشاهده کنيم، سوار خودرو شده و به سمت تپه اي که منبع آب نيز بر روي آن قرار گرفته است، حرکت مي کنيم.
در راه از دور دو دودکش بزرگ که از آن دود غليظي خارج مي شود همراه با بوي قير توجه ام را به خود جلب مي کند، قليچ درباره اين دود غليظ مي گويد: اين دود مربوط به دودکش کارخانه آسفالت شهرداري مشهد است که آسفالت خيابان هاي مشهد را از توليد اين کارخانه تامين مي کنند ولي دودش به چشم اهالي روستا مي رود.
در همان حال که از تپه با خودرو بالا مي رويم آپارتمان هاي بسيار زيادي رديف به رديف در کنار هم از دور نمايان مي شود مي پرسم اين آپارتمان ها متعلق به کيست؟ که در پاسخ مي گويند: آن جا شهرک جديد مهرگان است که مسکن هاي مهر در  آن قرار دارد، با خود مي انديشم با وجود اين همه آلودگي و کمبود آب با واگذار شدن اين آپارتمان ها و مستقر شدن خانواده ها چه وضعيتي پيش خواهد آمد!
باد شديد همراه با دود چشمانم را مي سوزاند
با رسيدن به بالاي تپه از خودرو پياده مي شوم. باد شديدي که با خود دود را به ارمغان آورده است چشمانم را مي سوزاند و همراه آن بويي بسيار آزاردهنده فضايي طاقت فرسا را به وجود آورده است.
به اطراف که نظر مي کنم از سه کارخانه اي که مشرف به روستا هستند دود و گرد و غبار غليظي به هوا بلند شده و به وسيله باد به سمت روستا مي رود.در همين حال عضو شورا به آلودگي هاي هواي روستا اشاره مي کند و مي گويد: علاوه بر آلودگي هوا مجبوريم در حين کار و يا استراحت بوي بد را هم تحمل کنيم.وي تصريح مي کند: برخي از اهالي روستا به بيماري هاي تنفسي دچار شده اند.او مي افزايد: به سازمان محيط زيست مراجعه کرده ايم کارشناسان اين سازمان به روستا مراجعه کرده و آزمايش گرفته و هوا را ناسالم اعلام کرده اند و ما هم با توجه به همين موضوع به شهرداري مراجعه و درخواست تعطيلي و جابه جايي کارخانه آسفالت و سنگ بري را کرده ايم ولي به اين درخواست ها توجهي نشده است.
تاکنون پاسخ گو نبوده اند
قليچ صحبت هاي عضو شوراي روستا را تاييد مي کند و مي گويد:  به عنوان دهيار تلاش مي کنم که مشکل را به مسئولان اطلاع دهم ولي تاکنون هيچ دستگاه و نهادي پاسخ گو نبوده است در حالي که روستاي ما با شهر مشهد فاصله زيادي ندارد و در مکاني هم قرار نداريم که مسئولان نتوانند به اين روستا سري بزنند و هواي آلوده آن را از نزديک مشاهده کنند.
آب روستا بسيار کم شده است
وي منبع آب شرب روستا را نشان مي دهد و مي افزايد: اين منبع آب تامين کننده آب ۸ روستا است که تا چندي پيش آب اين روستاها را به خوبي تامين مي کرد ولي چند وقتي است که با اتصال انشعابي به کارخانه بتون سازي آب روستا بسيار کم شده است و بعضي اوقات نيز حتي قطع مي شود. قليچ اضافه مي کند: چرا آب آشاميدني و شرب را براي بتن سازي استفاده مي کنند؟
او در ادامه مي گويد: حال من نمي دانم که با واگذاري آپارتمان هاي مسکن مهر در شهرک مهرگان سرنوشت تامين آب روستا چه خواهد شد زيرا احتمالاً از همين منبع آب مي خواهند آب شهرک را تامين کنند.

 نويسنده: گروه جامعه خراسان

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۱

خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت!


یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت

یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت

یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت

یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت

تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست

خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت
***
قربان زخمه های تو ، خون پاش ونغمه ریز

سبزپری است این که زنی یا شترخجو ؟
اخوان ثالث
***
استاد غلامحسین سمندری، نوازنده‌ی دوتار و چهره‌ شناخته شده موسیقی محلی خراسان در سوم نوروز ۱۳۹۱ درگذشت.

جمعه، آذر ۲۵، ۱۳۹۰

آن شتاب و آن سرعت و آن عشق، مقدس هستند؛ پس به مراقبت نياز دارند.



من آن جاده‌ي بي‌رحم را مي‌شناسم و از وقتي كه اين خبر را شنيده‌ام، فكر مي‌كنم كه كاش در شتاب مقدس جوانان ما، آن نگاه مراقب مي‌توانست تأمل بيش‌تر و تحمل بيش‌تري را توصيه كند. براي اين‌كه آن شتاب و آن سرعت و آن عشق، مقدس هستند؛ پس به مراقبت نياز دارند.


عصر روز پنج‌شنبه، جمعي هشتادنفره از شاعران شهرهاي مختلف براي نكوداشت غلامرضا بروسان و الهام اسلامي در نشست‌ فوق‌العاده «عصر روشن» گرد هم جمع شدند و شمع‌هاي تولد 38سالگي بروسان با حضور پسرش و محمود دولت‌آبادي خاموش و كيك تولد او بريده شد.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين برنامه كه با حضور اعضاي خانواده‌ي اين دو شاعر تازه درگذشته برگزار شد‌، عليرضا بهرامي كه اجراي مراسم را برعهده داشت، اين نشست را با شعري از بروسان آغاز كرد و با بيان اين‌كه هفت ماه پيش بود كه بروسان روي اين صندلي نشست و براي ما شعر خواند، گفت:‌ 10 روز پيش در چنين لحظاتي، تك تك ما باخبر شديم كه يكي از دوستان ارزشمندمان را از دست داده‌ايم.‌ درناتواني بشري، آن‌چه از دست ما برمي‌آمد، اين بود كه دور هم جمع شويم و يادشان را زنده نگه‌داريم. قرار است امروز مراسم پاسداشتي باشد براي شعر و شاعري اين دو و ما قرار نداريم سوگواري داشته باشيم؛ زيرا آن‌چه سبب شده ما گرد هم بياييم، محوريت شعر غلامرضا بروسان و الهام اسلامي است و قرار است در اين نشست، شعرهاي اين دو را بررسي كنيم و چون در شب تولد رضا قرار داريم و فرداروزي 38‌ساله مي‌شد، در پايان مراسم، شمع تولدي هم براي او روشن مي‌كنيم تا بگوييم او هنوز در بين ما زنده است.

بهرامي همچنين عنوان كرد:‌ هميشه مي‌گفتم اگر بروسان قدر خودش و شعرش را بداند، براي ما يك فرصت فرامرزي خواهد بود. اين به دليل جوهره‌ي شعري او بود و نيز نگاه فرامرزي‌اش كه روزي او را از مشهد خارج كرد و زماني كه مجموعه شعرش را منتشر ‌كرد، از برخي مترجمان خواست چند شعرش را ترجمه كنند. اما از همه اين‌ها مهم‌تر اين نكته است كه خيلي‌ها قبل از بروسان بوده‌اند كه جوهره شعري خوبي هم داشته‌اند؛ اما در ادامه به توفيقي دست نيافته‌اند. چرا؟ چون براي كسي همچون بروسان اگر شعر مهم‌ترين ركن نبود، يكي از مهم‌ترين مقوله‌هاي زندگي بود و ما اميدهاي زيادي به او داشتيم. شعر اسلامي هم به‌نوعي مكمل شعر بروسان بود.

در ادامه اين نشست، الناز اسلامي ـ برادرزاده الهام اسلامي ـ شعري را از اين شاعر خواند و در متني كه خواند، آمده بود: «افسوس كه مرثيه‌خوانان درخت‌هاي به پهلو افتاده‌، مثل بسته‌ي سيگاري در تبعيد از اين دنياي سرشار از ناملايمات كه يك آن چشم از آن‌ها برنمي‌داشت، خداحافظي كردند و دست در دست هم با ليلاي عزيزم با لباني پر از شعر به آخرين شعرشان رفتند و پشت حوصله‌ي نورها دراز كشيدند. الهام تاريخ نوراني ماه شد و رضا به سمت رودخانه‌ي استوكس جاري شد.»

سپس محمدهاشم اكبرياني ـ دبير جايزه‌ي شعرخبرنگاران ـ در سخناني با اشاره به برگزيده شدن بروسان در اين جايزه، گفت:‌ سال 1385 مراسم پاياني جايزه‌ي شعر خبرنگاران را برگزار ‌كرديم و بروسان در آن برگزيده شد كه هرگز احساس او را فراموش نمي‌كنم. او با روحيه‌اي صاف آمد و شعري را كه به مناسبت درگذشت يكي از دوستانش گفته بود، خواند.

اكبرياني در ادامه گفت: ما گاه مرگ‌هايي را مي‌بينيم كه فكر نمي‌كنيم به اين سرعت اتفاق بيافتند. متأسفيم كه بروسان خيلي زود جامعه‌ي ادبي ما را ترك كرد و اين امكان را كه بتوانيم از شعرهاي او بيش‌تر استفاده كنيم، از دست رفت.

او سپس درباره‌ي نقش نهادهاي ادبي در معرفي بروسان، گفت:‌ فكر مي‌كنم خوب است به جاي اين‌كه از بروسان حرف بزنم، از نقش نهادهاي ادبي در معرفي چهرهاي ادبي حرف بزنم. از ميان عواملي كه سبب مي‌شود يك شاعر در جامعه مطرح شود، بيش از هر چيز، شعر يك شاعر است و بعد فعاليت‌ خود شاعر است كه بتواند معرفي شود. بروسان در اين زمينه موفق بود و روابطي را كه مي‌يافت، هرگز از دست نمي‌داد. وقتي از او براي حضور در برنامه‌هاي تهران دعوت مي‌كردند، به راحتي مسير هزار كيلومتري را مي‌آمد.

اين شاعر همچنين افزود:‌ اما شعر خوب و شاعر فعال بخشي از ماجراست و نهادهاي ادبي به عنوان حلقه‌ي واسط، نقش مهمي دارند كه شاعر و نويسنده را به جامعه معرفي كنند. از ميان اين نهادهاي ادبي، يكي رسانه‌ها و خبرنگاران هستند كه من ديدم خبرنگاران چه نقشي را در معرفي او داشتند. همچنين نشريات هم در معرفي بروسان مؤثر بودند و گاه صفحاتي از خود را به او اختصاص مي‌دادند. جوايز ادبي مستقل نيز در اين ميان مؤثرند. براي بروسان فقط جايزه‌ي شعر خبرنگاران نبود؛ جايزه‌ي شعر نيما هم نقش داشت. عصر روشن هم در معرفي بروسان مؤثر بود.

اكبرياني گفت:‌ اگر به تاريخ معاصر هم نگاه كنيم، مي‌بينيم نهادهاي مستقل بسيار بيش‌تر از نهادهاي دولتي در معرفي شعر و ادبيات جديد اثرگذار بوده‌اند. البته اين به اين معنا نيست كه ما نهادهاي ادبي را فاقد نقص بدانيم؛ اما اين نهادها با وجود تمام مشكلات‌شان نقش مهمي در معرفي شخصيت‌ها داشته‌اند و ما همه بايد تلاش كنيم تا بروسان ديگري را به جامعه‌ي ادبي معرفي كنيم.

همچنين آرش شفاعي در سخناني بيان كرد: شايد از نگاه بيروني و كساني كه نوع رفاقت رضا را نشناسند، به نظرشان مقداري اين سوز و تاب براي او، طبيعي نباشد. اما كساني كه داغ‌دار رضا هستند و او را از سال‌ها پيش مي‌شناسند، حق دارند دست و دلبازانه براي او غمگين باشند؛ چون آن‌ها رفيق عزيزي را از دست دادند و اين بي‌تابي حق است و نبايد از آن تعجب كرد.

در ادامه، شفاعي متني را خواند كه در آن به تلاش‌هاي بروسان براي رسيدن به جايگاه ادبي‌اش سخن گفت و با اشاره به مجموعه‌ي شعر «يك بسته سيگار در تبعيد» گفت: اين مجموعه فرصت خوبي بود كه پتانسيل شاعرانه‌اش آزاد شود. برخلاف بسياري از ما كه هنوز درگير شعر كلاسيك بوديم، او تنگناي وزن و قافيه را كنار گذاشته بود و در عوض آن‌، نگاه تصوير‌ياب و حس قدرتمند را در كلمات متبلور مي‌كرد.

اين شاعر با اشاره به مجموعه‌ي شعر «مرثيه به درختي كه به پهلو افتاده است» گفت:‌ شعر رضا اصيل و وحشي مانده بود و حسي كه در شعرش جاري بود،‌ سر پايان گرفتن نداشت.

او در ادامه به نقش بروسان در انتشار شعر شاعران جوان مشهد اشاره كرد و گفت:‌ مجموعه‌اي از آثار شاعران جوان مشهد كه در روابط نشر امكان ديده شدن نداشتند، با تلاش بروسان منتشر شدند و ترس من در اين است كه خلأ وجود انساني به اين اندازه رفيق و عاشق در مشهد باعث شود،‌ اين امكان از شاعران خوبي كه هرگاه فرصت ديده شدن يافته‌اند،‌ چشم‌ها را خيره كرده‌اند‌، گرفته شود‌.

در ادامه، عليرضا بهنام ـ شاعر و سخن‌گوي جايزه‌ي شعر «خورشيد» ـ در سخناني گفت:‌ من وظيفه دارم از طرف دبيرخانه‌ي جايزه‌ي شعر « خورشيد»، درگذشت الهام اسلامي، برگزيده‌ا‌ي در جايزه‌ي شعر «خورشيد»، را تسليت بگويم.

او همچنين گفت: غلامرضا بروسان شاعري بود كه شايد بشود گفت بيش از هر شاعر ديگري براي رسيدن در جايگاهي كه قرار داشت‌، زحمت كشيده بود. من بروسان را از دهه‌ي 70 مي‌شناسم و او در جمع‌هاي ادبي مشهد چهره‌ي شاخصي داشت و چهره‌ي متمايز و منحصر به فردي براي خودش بود كه تحت تأثير جريان‌هايي كه مي‌آمدند و مي‌رفتند، نبود. شعر بروسان بي‌اعتنا به فراز و نشيب‌هايي كه در فضاهاي فرهنگي و ادبي كشور است، راه خودش را دنبال مي‌كرد و سعي مي‌كرد تحت تأثير اين فضاها قرار نگيرد.

بهنام ادامه داد: بعدها او وقتي كتاب «يك بسته سيگار در تبعيد» را منتشر كرد،‌ اين اختلاف و شكاف بين شعر او و شعر زمانه‌ي خودش بيش‌تر احساس مي‌شد. شعر او شعري سهل و ممتنع شده بود كه قابل تقليد نبود. برخي ممكن بود فكر كنند شعر او قابل تقليد است؛ اما علي‌رغم ظاهر ساده‌اي كه شعر او داشت، دست يافتن به چنين غناي شعري كاري دشوار بود.

اين شاعر افزود: عنصري كه در نوع شعر بروسان اهميت زيادي دارد، خود شاعر است؛ كاركرد ذهن خود شاعر است كه مي‌تواند موفقيت شاعر را به دنبال داشته باشد و با شعرهايي كه عمدتا آموختني هستند، فرق مي‌كند.

بهنام همچنين تأكيد كرد: غلامرضا بروسان شاعري بود كه با اين‌كه موفقيت را سخت و با دشواري به دست آورد،‌ اما باده‌ي موفقيت آن‌چنان مستش نكرد كه از فكر دوستانش غافل شود.

او يكي از مهم‌ترين كارهاي بروسان را جمع‌آوري شعرهاي رضا ضيايي‌فر دانست و گفت:‌ ضيايي در اواخر دهه‌ي 70 در مجله‌ي «كارنامه» با گلشيري همكاري مي‌كرد و بر اثر واقعه‌اي فوت كرد. 10 سال شعرهاي اين شاعر بر زمين مانده بود و بروسان به محض اين‌كه توانست امكاني براي نشر شعر پيدا كند، شعرهاي ضيايي را جمع‌آوري و چاپ كرد.

در ادامه اين نشست، مهرنوش قربانعلي با بيان اين‌كه شعر و زندگي الهام اسلامي حضور عاشقانه بوده كه به كمال‌يابي شعر بروسان منجر شده است، گفت:‌ شعر بروسان نيمه ديگر شعر اسلامي بود و برعكس.

اين شاعر با خواندن متني درباره‌ي ويژگي‌هاي شعري الهام اسلامي عنوان كرد: ‌شعر اسلامي بازخواني‌اي است از آن‌چه در «آن»هاي زيست او جاري بود. بازتاب موقعيت‌هاي فردي‌اش بويژه آن‌چه او را به نيمه‌ي ديگر شعري‌اش «غلامرضا بروسان» پيوند مي‌دهد،‌ واگويه‌هاي حسي‌اش در همراهي و چالش‌ با او را در خود دارد. شعر او شعري است كه در آغاز است‌، تازه مي‌خواهد بال باز كند و نگره‌هايي اجتماعي يا ظرفيت‌هاي تاريخي را پذيرا شود، ‌كه مجال / بيرحمانه اندك است / و انجام /پيش از آن‌چه كه فكر كني اتفاق مي‌افتد. از اين‌رو در آستانگي را بيش‌تر مي‌شود در شعر او رصد كرد. نگاه او و سلوك زيستي كه در شعر بازتاب مي‌دهد،‌ سلوكي مبتني بر طمأنينه‌، آرامش دوستي و حياتي است‌ كه در متعارف‌ترين صورتش مي‌تواند در جريان باشد.

اين شاعر افزود: شعر الهام اسلامي را مي‌توان شعري ناميد كه دوره‌ي تنيدن پيله براي پرواز را پشت سر مي‌گذاشت‌ و نشانه‌هاي رويكرد به نوشتار زنانه در شعر او قابل رؤيت است.

سپس بهرامي متني از نرگس برهمند را خواند كه در آن درباره‌ي شعر اسلامي نكاتي بررسي شده بود.

در ادامه‌ي اين نشست، جمعي از شاعران اهل تهران و مشهد، شامل پوريا گل محمدي‌، رضا ياوري‌، عليرضا جهانشاهي‌ و سعيد پوريوسف شعر خواندند.

محمد آشنا از غرب كشور نيز كه مجموعه‌ي شعر الهام اسلامي و غلامر ضا بروسان را به كردي ترجمه كرده است، بخش‌هايي از مقدمه‌ي اين ترجمه‌ها را خواند.

همچنين محمد حنيفي در اين نشست، بخشي از شعر منتشرنشده «مرثيه براي پدر» بروسان را براي حاضران خواند.

در ادامه‌ نيز مجتبي بروسان، فرزنده بازمانده از غلامرضا بروسان، شعري را براي پدرش خواند:

بيدار شدم

فهميدم سردرگمي‌هاي پدرم را دارم

مي‌خواستم سوزني بردارم تا فرو كنم در يكي از بندهاي دستم

تا خوني بيايد و اين خواب را باطل كند

او همچنين خواند:

ديگر مي‌ترسم

ديگر مي‌ترسم از خيابان‌ها، جاده‌ها، چراغ قرمزها

من قطعا از خوابش هم مي‌ترسم

به گزارش ايسنا، پس از آن‌كه جمله‌هايي از بروسان كه در گفت‌وگويي با ياسين نمكچيان درباره محمود دولت‌آبادي و آثارش، اولين مواجهه بروسان با او در اختتاميه دور نخست جايزه شعر خبرنگاران و ديدارهاي بعدي گفته شده بود، خوانده شد، محمود دولت‌آبادي در سخناني گفت: در راه كه مي‌آمدم، مي‌گفتم در درون انسان جوان خطرهايي زيادي نهفته است. در جواني لازم است يك نگاه مراقب كم‌رنگ از گوشه به جواني داشته باشيم. جواني يك اتفاق حيرت‌انگيز است كه انسان از آن با شتاب عبور مي‌كند. اگر آن نگاه پنهان مراقب نباشد، در همه‌ي لحظه‌ها همه‌جور خطري مي‌تواند در كمين باشد و هست.

اين داستان‌نويس پيشكسوت ادامه داد:‌ دست برقضا من ديشب درباره‌ي مقوله‌ي سرعت جواني چيزي نوشتم به نام نيرويي كه با شتاب توأم است. از خودم مي‌پرسم چه وجه تفاوت و تمايزي هست از طرف انسان نسبت به زمان در سني كه من هستم و در سني كه من بودم، بيش از نيم قرن پيش.

دولت‌آبادي همچنين عنوان كرد: به نظرم رسيد مدعي بشوم نيروي جواني خاصيتش سرعت است نسبت به زمان. شنيد‌ه‌ايم و خوانده‌ايم كه به سرعت نور اگر بتوان حركت كرد، مي‌تواني در زمان باقي بماني. نيروي جواني همان سرعت است. اگر در جواني زمان را احساس نمي‌كنيم و زندگي مي‌كنيم‌، از آن نظر است كه شتاب و سرعت دروني ما مي‌رود كه برابري كند با زمان و اگر در سال‌خوردگي جا مي‌مانيم، از آن است كه شتابي را كه بتواند به سرعت زمان نزديك شود، از دست مي‌دهيم.

دولت‌آبادي تاكيد كرد:‌ آن شتاب مقدس است و در هديه‌اي به نام جواني به انسان داده مي‌شود‌، و حتما بايد يك نگاه مراقب به خودش داشته باشد.

اين نويسنده‌ با اشاره به سانحه‌ي تصادف بروسان و اسلامي در جاده‌ي قوچان - شيروان، گفت: من آن جاده‌ي بي‌رحم را مي‌شناسم و از وقتي كه اين خبر را شنيده‌ام، فكر مي‌كنم كه كاش در شتاب مقدس جوانان ما، آن نگاه مراقب مي‌توانست تأمل بيش‌تر و تحمل بيش‌تري را توصيه كند. براي اين‌كه آن شتاب و آن سرعت و آن عشق، مقدس هستند؛ پس به مراقبت نياز دارند.

او در عين حال تأكيد كرد:‌ اشاره‌ي من به يك اتفاق فيزيكي نيست؛ منظور من هم وسيع‌تر و هم عميق‌تر از يك واقعه است. همه‌ي آن چيزي كه به عنوان جواني در شما به وديعه نهاده شده است، نبايد در جوشش و غليان بماند. اين احساس اگر در حد يك مفهوم قدسي است، به مراقبت نياز دارد. در نتيجه به نظرم رسيد كه صرف نظر از تأثر شديد خودم و همه‌ي آن‌هايي كه رضا را مي‌شناختند، يا نمي‌شناختند، اين نكته را بگويم كه ممكن است براي اكنون و آينده مناسب باشد.

پس از صحبت‌هاي دولت‌آبادي، شمع‌هاي كيك تولد 38سالگي غلامرضا بروسان توسط پسرش و محمود دولت‌آبادي خاموش شد.

در ادامه، رسول يونان شعر خواند و با اشاره به جمعيت حاضر در سالن، به توجه به شاعران پس از مرگ آن‌ها اشاره كرد.

همچنين خواهر غلامرضا بروسان از زحمت‌هايي كه براي گرامي‌داشت ياد بروسان و اسلامي كشيده شده است، تشكر كرد.

پايان‌بخش مراسم نيز پخش صداي شعرخواني غلامرضا بروسان بود.

شنبه، آذر ۰۵، ۱۳۹۰

بوق زدن به عنوان معضلی اجتماعی!

بوق زدن در جامعه ی کنونی ما معانی مختلفی پیدا کرده است . این ناهنجاری صوتی در موقعیت های مختلف به گونه های متفاوتی ظاهر می شود و در هر لحظه که شاید مخاطبی به اندازه ی یک نفر داشته باشد منجر به خراب کردن اعصاب دیگران می گردد.

امروزه متاسفانه افراد ، رفتارهای خود را به وسیله ی بوق به یکدیگر منتقل می کنند یعنی بوق به عنوان عامل ارتباط تلقی می گردد و به وسیله ی این عامل اشخاص از وضعیت یکدیگر باخبرمی شوند. وقتی شخصی سوار بر خودرو خویش هست و به خیابان گردی مشغول می باشد با کسانی که به نوعی ارتباط هرچند کوچک هم دارد به وسیله ی بوق اظهار لطف خود را بیان می کند .یعنی بوق حالت سلام کردن را مشخص می کند که میزان امتداد آن اندازه ی محبت را می رساند . گاهی این عمل برای ناراحتی نیز به کار می رود یعنی افراد ناراحتی و حتی متاسفانه فحاشی خود را نیز با بوق زدن بیان می نمایند. بوق ممتد در این حالت یعنی ناراحتی در حد بسیار زیاد که موجب جلب توجه عابرین نیز می گردد و عابرین نیز رفتار بوقی این شخص را به عینه مشاهده می کنند .

بوق زدن برایمان خیلی طبیعی شده است و ناخودآگاه دست ما به سمت بوق می رود . زمانی که در پشت چراغ قرمز منتظر هستیم و هنوز چند شماره ای تا سبز شدن فاصله هست ، بوق های ممتد نهیب می زنند. انگار همه می دانند که شاید آن که جلوتر است خوابش برده و کسی باید او را از خواب بیدار نماید.

انگار به راستی بوق برایمان هنجار شده هست که نمی توانیم به هیچ عنوان از خویش جدایش نماییم!!! گاهی اوقات این هنجار باطل ، نیمه شب با صدای وحشتناک و ناجورش تمام زحمات چندین ساعته ی ما را برای خواباندن کودک بهانه گیر نقش بر آب می کند ، کودک بهانه گیری که باید شنونده ی گریه های بی امانش باشیم . این هم امنیت روانی !!!

موقعیت دیگری که بوق زدن نمود بیشتری در آن پیدا می کند هنگامه ی جشن و سرور است ، جشن و سروری که متعلق به ما هست و افراد دیگر مجبور نیستند بوق و کرناهای آن را تحمل کنند. بوق های ممتدی که آن هم شب هنگام هیچ جذابیتی برای افراد دیگر به همراه ندارد. این بوق زدن ها در هنگام پیروزی در یک موقعیت نیز وجود دارد که شاید گاه حتی برای دهن کجی به طرف مقابل هم ارائه گردد . بوقی که پز پیروزی را به همراه دارد و خود دفع کننده ی آرامش می باشد ، و ضربات آهنگین بر روی بوق ارائه دهنده ی موسیقی شادمانی ما می شود..

بوق فقط تلنگری برای اطلاع هست ، به گونه ای که شخص ، موجبات هدر رفتن وقت را فراهم نکند ، نه این که باعث از بین رفتن امنیت روانی گشته و اعصاب اشخاص را بر هم زند .

چرا ما باید گاهی مستعد رفتارهایی باشیم که با هنجارهای پذیرفته شده در جامعه ناهماهنگ است و متاسفانه حتی به غلط گاهی این رفتارها در ما نهادینه می گردد. رفتارهای ما احترام به حقوق دیگران هست و کج رفتاری های ما باعث پایمال کردن حقوق دیگران می گردد . بوق زدن های بی گاه و بدون دلیل نیز از زمره ی این ناهنجاری ها می باشد که باید تلاش کنیم به موقع و در حد یک تلنگر باشد. سعی کنیم به حقوق افراد احترام بگذاریم و با دیگران آن گونه رفتار نماییم که می خواهیم با ما رفتار نمایند.

نویسنده: عبدالجلیل کریم پور

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۰

ازدواج مسیار و جناب آخوند محمد عیسی رحیمی!

در حال حاضر نوعی ازدواج در کشورهای اسلامی و به خصوص در کشورهای عربی وجود دارد که از آن به ازدواج مسیار نامبرده می شود.

در این ازدواج زوجه از شوهر خود مطالبه نفقه نمی کند و در عوض مستقل و در خانه خودش زندگی می کند و در عین حال روابط زنا شوهری هم بین آن دو برقرار است.

در این مقاله تلاش شده به طور مختصر به سوالاتی که در رابطه با این ازدواج وجود دارد پاسخ داده شود.

معنی مسیار

مسیار از نظر لغوی صیغه مبالغه اسم فاعل از سیر است به معنی مرد پر سفر و جهانگرد.

برخی هم می گویند مسیار واژه محلی و عامی است که در منطقه نجد عربستان به کار می رود و به معنی دیدار روزانه است و این نوع ازدواج را مسیار می گویند زیرا زوج غالبا در روز به نزد همسرش می رود.

مسیار در اصطلاح: فقهای قدیم ازدواج مسیار را تعریف نکرده اند معنی و مفهوم این ازدواج در قدیم «ازدواج روزانه» نامیده می شده و آن چنین بوده که زوج شرط می کند رابطه اش با زوجه اش فقط در روز باشد چرا که می خواسته شب نزد همسر اول خود باشد.

در تعریف ازدواج مسیار برخی معاصرین گفته اند: ازدواج مسیار ازدواج شرعی و جائزی است که فرقش با ازدواج عادی در این است که زوجه از برخی حقوق خود مانند نفقه و بیتوته شبانه صرف نظر می کند. چنین ازدواجی اغلب ازدواج دوم یا سوم زوج است.

دکتر احمد حجی کردی از علمای بزرگ سوریه می گوید: ازدواج مسیار این است که مرد بالغ عاقل با زن بالغ عاقلی که شرعا برای وی حلال است با مهر معین و شهود کامل عقد ازدواج می بندد بر این قرار که شب جز مقدار کمی نزد نباشد و خرج و نفقه او را هم نپردازد.

تاریخ ازدواج مسیار:

از ظهور ازدواج مسیار مدت زیادی نگذشته است. ظاهرا نخستین کسی که ازدواج مسیار را مطرح کرده فردی به نام فهد غنیم از عربستان سعودی است که مدتی مشاور املاک و سپس مشاور ازدواج بوده است. ازدواج مسیار از ابتکارات اوست و انگیزه این ابتکار شوهر دادن زنانی بوده که به صورت عادی موفق به تشکیل خانواده نمی شدند و یا زنان مطلقه ای که ازدواج قبلی شان موفقیت آمیز نبوده است.
آیا ازدواج مسیار چیز جدیدی است؟
دکتر یوسف قرضاوی می گوید: آنچه ازدواج مسیار نامیده می شود چیز جدیدی نیست و مردم از قدیم آن را می شناختند و آن ازدواجی است که مرد به خانه زن می رود و زن به خانه شوهر منتقل نمی شود.

دکتر ابراهیم خضری می گوید: این ازدواج از قدیم در عربستان سعودی معروف بوده و در منطقه نجد آن را ازدواج صبحگاهی می نامند چرا که شوهر نیمه قبل از ظهر به نزد زنش می رفته است.

در کتب فقه سخن از ازدواجی با نام ازدواج روزانه آمده است و آن ازدواجی است که یکی از زوجین شرط می گذارند که روابط زناشویی مرد با زن در روز باشد تا مرد بتواند شب را نزد همسر نخستینش سپری کند. این ازدواج که در کتابهای فقهی آمده بسیار نزدیک به ازدواج مسیار است.

تفاوت ازدواج مسیار با ازدواج معمولی و قانونی

1- در ازدواج مسیار معمولاً به شهود گفته می شود که پرده پوشی نمایند و وقوع ازدواج را در جامعه منتشر نکنند ولی در ازدواج معمولی چنین نیست.

2- در ازدواج مسیار زوجه تمام یا مقداری از حقوق خود را مانند بیتوته و نفقه و محل سکونت را به زوج می بخشد و از زوج مطالبه نمی کند، در حالی که در ازدواج معمولی و سنت چنین چیزی وجود ندارد.

3- علاوه بر این ها در ازدواج مسیار ممکن است شوهر قیم خانه نباشد و زن مستقل زندگی کند ولی در نکاح عادی چنین نیست.

تفاوت ازدواج مسیار با عقد صیغه (ازدواج موقت)

تفاوتهای زیادی بین ازدواج مسیار و ازدواج موقت وجود دارد.

1- صیغه مدت معینی دارد و زن یک مدت معین در اختیار مرد است.

2- در صیغه زن در مقابل مدت معین مزد یا مهر معینی می گیرد که معمولاً کم یا زیاد بودن آن به مدت صیغه بستگی دارد.

3- در صیغه بعد از انتهای مدت معین عقد خود بخود پایان می یابد و احتیاج به طلاق ندارد.

4- در صیغه وجود شاهد ضرورتی ندارد و عقد بدون شاهد بسته می شود.

5- در صیغه هیچ یک از زوجین از دیگری ارث نمی برد.

6- در صیغه هدف مرد اغلب ارضای شهوت و برای زن کسب درآمد است ولی در ازدواج مسیار هدف به دست آوردن شوهر و زندگی خانوادگی است.

7- در ازدواج مسیار زني كه عقد می شود جزء همان 4 زني محسوب مي شود كه شخص مي تواند در يك زمان داشته باشد ولی در صیغه آدم ميتواند هر چقدر خواسته باشد اختيار كند.

8- ثبت صیغه در دفتر ازدواج ضرورت قانونی ندارد.

ولی در ازدواج مسیار هیچ یک از موارد فوق وجود ندارد بلکه ازدواج مسیار، ازدواج دائمی است و مهریه به مقدار مدت بستگی ندارد و عقد بدون طلاق از جانب شوهر پایان نمی یابد و عقد ازدواج مسیار بدون حضور حد اقل دو شاهد باطل است و زوجین در صورت فوت هر کدام، از یک دیگر ارث می برند و ازدواج مسیار از نظر قانونی باید در دفتر ازدواج ثبت شود.

نفقه و بیتوته در ازدواج مسیار

نفقه عبارت از حقوق لازمی است که باید زوج به زوجه پرداخت نماید از قبیل تغذیه و لباس و خانه و حق حضانت و غیره.

و بیتوته (هم خوابگی شبانه) آن است که چنانچه زوج بیشتر از یک همسر داشته باشد باید به طور مساوی و به نوبت شب را در خانه و نزد هر کدام بخوابد.

مهمترین مسئله در ازدواج مسیار همین نفقه و بیتوته می باشد. اکنون سوال این است که آیا در ازدواج مسیار مرد شرط می کند که زن از حق نفقه و بیتوته ی خود صرف نظر کند و یا این که زوجه خودش از این حقوق خود صرف نظر می کند؟

جواب این است که آنچه در واقع وجود دارد یکی از این دو راه است که زن از تمام یا بخشی از حقوق خود در رابطه با نفقه و بیتوته با رضایت خود صرف نظر می کند و شرطی در در بین نیست و یا هم زوج بر زوجه شرط می کند که نقفه و یا بیتوته و یا بخشی از آنها را از زوج مطالبه نکند.

رعایت شرط عدم نفقه و بیتوته چقدر الزام آور است؟

سوال دیگر این است که در صورت بخشش نفقه از جانب زوجه و یا شرط زوج بر عدم دادن نفقه آیا زن می تواند اگر زمانی بخواهد مجدداً از زوج مطالبه نفقه و بیتوته نماید یا نمی تواند؟

جواب این است که: نفقه و برابری در بیتوته بین زنان حق شرعی زن است و به وسیله قرآن و سنت و اجماع علمای امت ثابت شده است و فقط تا زمانی لزومی ندارد که زن آن را مطالبه ننماید، زیرا در این صورت این حق زن است و هیچ کس نمی تواند زن را مجبور به گرفتن این حق نماید. ولی اگر بخواهد بعد از بخشش دوباره نفقه و بیتوته از زوج مطالبه نماید، زن می تواند بر اساس شریعت هر وقت خواست آن را از زوج مظالبه نماید و شرط اولیه زوج نمی تواند این حق شرعی را برای همیشه از ذمه مرد ساقط نماید.

حکم ازدواج مسیار در فقه معاصر

برای دسترسی به بلاگ جناب آخوند اینجا را کلیک کنید.

جمعه، آبان ۲۷، ۱۳۹۰

تعطيل کردن «عقل»


پشت در اتاق رمالان! *** تعطيل کردن «عقل»

اصلي ترين عاملي که باعث شده خرافه گرايي در جامعه بيشتر شود تعطيل کردن «عقل» است و چون افراد در جامعه دچار شکست اجتماعي و اقتصادي مي شوند و با اين مسائل عقلاني برخورد نمي کنند به اين شيادان مراجعه مي کنند.

دور تا دور اتاق ۱۴متري دودزده، روي فرش نخ نماي اناري رنگ، منتظر نشسته اند، اضطراب در چهره برخي به خوبي پيداست. ياد جواني ام مي افتم آن زمان هم مثل حالا براي کنجکاوي به اين جور جاها مي رفتم ولي اغلب مشتريان رمالان را زنان سالخورده تشکيل مي دادند ولي اکنون اغلب جوان يا ميان سال هستند. تعداد زن و مرد هم تقريبا برابر است. شايد تغيير روش کار رمالان باعث تغيير نوع مشتريان هم شده است. آن زمان فقط دعاي مهر و محبت و باطل السحر و... مي دادند و آدرس اشياي گم شده را ولي حالا، وعده قبولي در کنکور و گشايش کار و ارتقاي پست هم مي دهند. ضمن آن که آن کتاب هاي کاغذ کاهي با خطوط عجيب و غريب به تدريج کنار گذاشته شد و به جاي آن «تاروت» و «فنگ شويي» و «اي چينگ» آمده. خلاصه آن که کلي حال مي کنند اين رمالان نسل امروز با قشر روشن فکر و تحصيل کرده مستأصل.

در همين افکار هستم که در اتاق باز مي شود و نفر بعدي به داخل خوانده مي شود. آن که نقش منشي را بازي مي کند، ظاهرا همسر آقاي رمال است. آن ها که وارد مي شوند يک خانم و آقاي جوان هستند که مي روند تا گير زندگي شان را بسپارند به دست يک پيرمرد بي سواد اما تيزهوش.

۲۰دقيقه بعد نوبت من است. وارد که مي شوم جا مي خورم. رمال هم که مرا مي بيند دست پاچه مي شود. بلافاصله به سال ها قبل باز مي گردم. آن زمان او يک فوق ديپلم بهداشت محيط بود و تلاش بسياري کرد تا در انتخابات شوراي شهر راي بياورد اما...

دعاي کارگشايي، بخت گشايي، مهر و محبت، سرکتاب، کف بيني و پيش گويي و... واژه هايي است که به يک موضوع اجتماعي تبديل شده،وقتي آن واژه ها را مي شنوي بلافاصله ياد فال بين ها و رمالان مي افتي.

تمايل برخي افراد به خرافه باعث شده فال بين ها و رمالان بازار پرسودي داشته باشند به طوري که با خبر مي شويم سال گذشته 7.5 ميليون ايراني به رمالان مراجعه کرده اند که از اين تعداد ۵ ميليون نفر تحصيل کرده بوده اند!

شکست در زندگي

کارشناسان وزارت بهداشت با اعلام اين آمار تاکيد مي کنند، اعتقاد به کف بيني و رمالي در بين تحصيل کرده کشور نفوذ کرده است.

«قيومي» کارشناس سلامت روان وزارت بهداشت در اين باره مي گويد: برخي رفتارهاي غلط ريشه در تربيت ناصحيح دوران کودکي دارد مثلا خانم خانه دار که خانه نامرتبي دارد و نحوه برقراري ارتباط با همسرش صحيح نيست مسلما در زندگي زناشويي دچار مشکل مي شود، اما به جاي اصلاح رويه خود براي حل مشکل به دعانويس مراجعه مي کند.

اين کارشناس اداره سلامت روان وزارت بهداشت در گفت وگو با فارس دليل مراجعه افراد تحصيل کرده به رمال ها را شکست آن ها مي داند و تاکيد مي کند: عواملي نظير تنبلي، تنهايي، ناراحتي هاي اعصاب و روان، ناتواني در برقراري رابطه با ديگران، نبود اعتماد به نفس، سستي در اعتقادات مذهبي و مهارت نداشتن در رفع مسائل و مشکلات موجب شده که افراد تحصيل کرده که در زندگي شکست خورده اند به رمالان و کف بين ها مراجعه کنند.

همچنين دکتر «آفرين رحيمي» مسئول طرح همايش ملي سطح روان کشور مي گويد: دراين طرح ملي با بررسي جمعيت ۱۵تا۶۵ سال مشاهده شد ۱۰درصد جمعيت کشور در طول يک سال گذشته به رمالان مراجعه کردند.

اين مسئول تأکيد مي کند: در اين مطالعه ملي ۳ هزار روان شناس در استان ها و شهرستان هاي کشور مشارکت داشته اند و ۸ هزار نفر مورد بررسي قرار گرفته اند. اين آمار به وضوح نشان مي دهد 7.5 ميليون نفر ايراني در سال گذشته به جادوگران مراجعه کرده اند که سه چهارم آن ها يعني بيش از ۵ ميليون نفرشان تحصيل کرده هستند.

ساز و کار رواني

فال گيري و طالع بيني اگرچه ممکن است در پژوهش هاي اجتماعي کمتر مورد توجه واقع شود اما بايد گفت يک واقعيت اجتماعي است و نمي توان آن را انکار کرد.

«بهادريان» جامعه شناس در اين باره به گزارشگر ما مي گويد: روش هاي متنوعي براي فال گيري ابداع شده و حتي از طريق اينترنت به آموزش فال گيري مي پردازند.

وي مي افزايد: اغلب از رواج فال گيري به عنوان نوعي کج رفتاري، شيادي يا کلاهبرداري نام برده مي شود در حالي که جامعه شناسان کمتر به بررسي رمالي پرداخته اند و شايد هنوز آن را با اهميت تلقي نمي کنند.

اين جامعه شناس تأکيد مي کند: عامل اصلي گرايش افراد تحصيل کرده به رمالان و فال بين ها ناتواني آنان در رفع مشکلات است با آن که اين افراد سعي بر مقاومت در پذيرش خرافه دارند اما وقتي که در رفع مشکلاتشان عاجز مي مانند به طرف رمالان و دعانويس ها کشيده مي شوند که اين امر شايد ناشي از گرايش هاي فطري انسان به متافيزيک باشد.

دکتر حسين راغفر آسيب شناس اجتماعي و استاد دانشگاه الزهرا در خصوص ارائه آمار مراجعه به رمالان به ما چنين مي گويد: وقتي ۱۰ درصد از افراد جامعه براي گشايش مشکلات خود به چنين افرادي مراجعه مي کنند اين مسئله نشانگر يأس، نااميدي و سرخوردگي اجتماعي است که در چند سال اخير به وجود آمده است.

اين آسيب شناس اجتماعي متذکر مي شود: افراد به تصور اين که با رجوع به رمال و فال بين مي توانند مشکلات خود را رفع کنند به آن ها مراجعه مي کنند در حالي که شاهد هستيم با مراجعه به رمالان بر مشکلات آن ها افزوده مي شود.

دکتر راغفر تأکيد مي کند: اگر اميد به آينده در جامعه کاهش يابد ظهور رمالي و فال بيني و حضور سودجويان از اين طريق در جامعه بيشتر مي شود و در واقع مراجعه به رمالان يک ساز و کار رواني محسوب مي شود که قطعا افراد با مراجعه به رمالان مورد سوء استفاده جنسي و مالي قرار مي گيرند.

اين استاد دانشگاه يادآور مي شود: اصلي ترين عاملي که باعث شده خرافه گرايي در جامعه بيشتر شود تعطيل کردن «عقل» است و چون افراد در جامعه دچار شکست اجتماعي و اقتصادي مي شوند و با اين مسائل عقلاني برخورد نمي کنند به اين شيادان مراجعه مي کنند.

اما کارشناسان به اقتصاد رمالي در کشور اشاره مي کنند و معتقدند: درآمد رمال هايي که کار و بارشان گرفته بسيار قابل توجه است به طوري که يک رمال معروف هر ماه بين ۴ تا ۶ ميليون تومان درآمد دارد و برخي از آن ها که شهرت کمتري دارند براي ويزيت اوليه خود بين ۲۵ تا ۷۵ هزار تومان و در مواقع ويژه نيز ۳۰۰ هزار تومان از مراجعه کنندگان دريافت مي کنند.

***

خراسان

نويسنده: مريم خديوي

پنجشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۰

کارکردن کودکان زير 15 سال جرم است.

از آنجا که معتقديم از يکسو کارکردن کودکان زير 15 سال جرم است و از سوئي تعليم و تربيت عمومي و رايگان حق مسلم آنهاست، اما متاسفانه کارکردن اين کودکان مانع حضور آنها در کلاس‌هاي درس مي باشد که بي شک شديدترين مشکلات را در آينده براي کشورمان در بر خواهد داشت.

پدر موفق ترين کودک نويسنده دنيا وخردسالترين واقف جهان گفت: يک سال و نيم پيش نامه سرگشاده مليکاگلي به رياست جمهوري منتشرشد و عليرغم پيگيري مستمر، متاسفانه هيچ اقدام قابل ملاحظه اي صورت نگرفت.

محمد گلي در گفت وگو با خبرنگار فرهنگي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا)_منطقه خراسان، در خصوص دغدغه و پيشنهاد مليكا گلي در خصوص وضعيت كودكان خياباني و كار با بيان اين مطلب اظهارداشت: از آنجا که معتقديم از يکسو کارکردن کودکان زير 15 سال جرم است و از سوئي تعليم و تربيت عمومي و رايگان حق مسلم آنهاست، اما متاسفانه کارکردن اين کودکان مانع حضور آنها در کلاس‌هاي درس مي باشد که بي شک شديدترين مشکلات را در آينده براي کشورمان در بر خواهد داشت.

گلي ادامه داد: ارديبهشت ماه سال جاري، در پي عدم پاسخ نهاد رياست جمهوري، نامه ي سرگشاده اي به رياست و نمايندگان مجلس نوشتيم و براي حل مشکل کودکان کار و کودکان خياباني از آنها استمداد کرديم؛ نامه اي که به کميسيون اجتماعي مجلس ارجاع شد و عليرغم پيگيري مکرر ما متاسفانه باز به نتيجه اي نرسيد لذا مجبور شديم از هر2 نهاد محترم رياست جمهوري و کميسيون اجتماعي مجلس به کميسيون اصل 90 مجلس شوراي اسلامي شکايت ببريم.

پدر مليکا گلي خردسالترين واقف جهان گفت: بي شک آنقدر اين موضوع را پيگيري خواهيم کرد که ديگر شاهد اين امر در بين کودکان کشورمان نباشيم. ما معتقديم هزاران پرفسور حسابي، بين ميليون ها کودک خياباني و کار وجود دارند، اگر همتي شود و ساماندهي شوند.

وي تاكيد كرد: اميدواريم در چند ماه باقي مانده، مجلس هشتم عزمش را جزم کند و با طرحي سه فوريتي و اختصاص درصد اندکي از ماليات ها براي کشف و شکوفايي و ساماندهي کودکان خياباني ورق زريني بر کارنامه خود به يادگار گذارد.

محمد گلي همچنين از انتشار سه اثر جديد خود از مجموعه نازي‌ها همزمان با 24 آبان، روز کتاب وکتابخواني، خبرداد و افزود: "من و درخت، من و خورشيد خانم"، "نازي وحمام، نازي وتولد مادر"، "فقط نازي باش، نازي ومداد جادويي" عناوين کتاب هاي تازه‌اي هستند که به صورت 2 موضوع در يک کتاب چاپ و منتشر شده اند.

***

ایسنا


دوشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۰

مشهد نزديك به 950 هزار حاشيه‌نشين داردو حائز رتبه اول در كشور هستيم

ایسنا

معاون پيشگيري از جرم دادگستري خراسان رضوي به آمار بالاي حاشيه‌نشيني مشهد اشاره داشت و با بيان اينكه اكنون نزديك به 950 هزار نفر حاشيه‌نشين داريم و حائز رتبه اول در كشور هستيم، گفت: به جاي اينكه دست‌اندركاران را در اين امر مورد بازخواست قرار دهيم اين مساله به عنوان يك فاكتور براي پوشش ضعف‌ها استفاده مي‌گردد.

وي افزود: اما كسي سوال نمي‌كند چرا در چند سال گذشته كه آمار 600 هزار نفر بود، اكنون به اين تعداد رسيده است؟


در زندان ۳ هزار نفری، ۱۳ هزار زندانی داریم!

دادستان مشهد :در زندان ۳ هزار نفری، ۱۳ هزار زندانی داریم!


دادستان عمومی و انقلاب مشهد گفت: سرقت اولین جرم از نظر فراوانی در شهر مشهد است.

ایسنا نوشت :دادستان عمومی و انقلاب مشهد گفت: سرقت اولین جرم از نظر فراوانی در شهر مشهد است.
محمود ذوقی در یکصد و سی‌امین جلسه علنی سومین دوره شورای اسلامی شهر مشهد، به بیان رده‌بندی جرایم در شهر پرداخت و افزود: توهین و اهانت، ایراد و ضرب و جرح عمدی، ایراد صدمه بدنی غیرعمدی، استعمال مواد مخدر، تهدید، نگهداری و مالکیت مواد مخدر و تخریب و خیانت در امانت در رده‌های بعدی این جدول قرار دارند.

وی در مورد جرم سرقت عنوان کرد: سرقت از فروردین ماه تا خرداد ماه سیر صعودی داشته اما از تیر ماه کاهش قابل توجهی داشته است و در حالی که وقوع سرقت در خرداد ماه ۲۹۲۵ مورد بوده، این جرم در مهر ماه به ۲۰۸۶ رسیده است.

وی تصریح کرد: تنها جرم مالکیت و نگهداری مواد مخدر یک افزایش جزیی داشته و حتی اهانت که مربوط به بهداشت روانی مردم است، در دو ماهه اخیر کاهش داشته است.

ذوقی به بیان وضعیت زندان‌های مشهد پرداخت و گفت: آمار زندان مرکزی مشهد، اردوگاه چناران و کانون اصلاح و تربیت مشهد به طور میانگین وجود ۱۵ هزار و ۹۹۵۳ زندانی را نشان می‌دهد.

وی با بیان اینکه وضعیت زندان مشهد از حیث تراکم زندانی نامطلوب است، تصریح کرد: ظرفیت اسمی زندان مشهد حداکثر ۳۰۰۰ نفر است اما در حال حاضر ۱۳ هزار زندانی داریم.

دادستان عمومی و انقلاب مشهد ادامه داد: در ماه‌های اخیر کاهش ورودی به زندان مشهد داشتیم و مشهد تنها شهری بوده است که آمار زندانیان آن کاهش یافته ضمن اینکه در بعضی جرایم مانند جرایم مخل امنیت اجتماعی چاره‌ای جز زندانی کردن افراد نداریم.

وی با اشاره به محکومیت‌های مالی عنوان کرد: از مجلس انتظار داریم این قانون را اصلاح کند تا محکومیت‌های مالی منجر به زندانی شدن افراد نشود.

ذوقی با بیان اینکه زندان اثرات مثبتی دارد، عنوان کرد: حفظ امنیت و رسیدن به اهداف حبس مانند تنبیه مجرم، التیام بر زخم بزه‌دیده و جبران ضرر و زیان او از جمله این اثرات مثبت است اما در کنار این‎ها شاهد آثار زیان‌بار زندان نیز هستیم و همه آحاد جامعه و مسوولان موظفند این آثار را کاهش دهند.

وی تصریح کرد: علاوه بر زندانی، خانواده او، کارکنان زندان، افسران وظیفه زندان و حتی خانواده‌های زندان‌بانان نیز از مجازات حبس اثر می‌پذیرند.

دادستان عمومی و انقلاب مشهد افزود: آثار زندان را فقط زندانی باید تحمل کند در حالی که زندان بر همسر و فرزندان او نیز تاثیر می‌گذارد.

وی با بیان اینکه بیشترین آمار زندانیان مربوط به جرم سرقت است، عنوان کرد: باید بررسی شود که چه تعداد از این افراد به دلیل مسائل اقتصادی و یا نبود اشتغال و اخراج از کار مجبور به سرقت شده‌اند؛ او را می‌گیریم و بعد فرزندان او هم مجبور می‌شوند برای امرار معاش خود سرقت کنند.

رییس هیات مدیره انجمن حمایت از زندانیان مشهد، خاطرنشان کرد: فشار و استرس روی همسران زندانیان طاقت‌فرساست و براستی به این همه هزینه‌های سنگین، یک زن چطور می‌تواند تحمل کند.

وی تاکید کرد: ما برای امنیت جامعه یک مجرم را زندانی می‌کنیم و جامعه باید بهای آن را بپردازد و از خانواده زندانی حمایت کند.

ذوقی تعداد خانواده‌های تحت پوشش این انجمن در مشهد را ۲۳۱ خانوار عنوان کرد و گفت: این تعداد خانواده ۸۵۰ نفر هستند و ماهیانه به طور مستمری ۷۵ هزار تومان دریافت می‌کنند که بالاترین رقم در کشور است، ولی ماهی ۷۵ هزار تومان به کجای زندگی یک خانواده می‌رسد؟ چگونه می‌خواهند زندگی کنند؟

پاييز ييلاقات مشهد

برای دیدن عکس های بیشتر روی

بايد ورزش را كنار بگذاريم و به دنبال كيف‌قاپي و زورگيري برويم!

علي برزوزاده در گفت‌وگو با ايسنا:
مي‌خواستم تمرين كنم اما نيروي انتظامي پيست را گرفته بود
بايد ورزش را كنار بگذاريم و به دنبال كيف‌قاپي و زورگيري برويم!


علي برزوزاده در گفت‌وگو با خبرنگار ورزشي خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) - منطقه خراسان، در خصوص مشكلات ايجاد شده ناشي از بستن پيست كراس جاده شانديز و همچنين بازداشت خود توسط نيروي انتظامي، تصريح كرد: صبح روز گذشته كه براي تمرين به پيست رفتم گفتند كه حق تمرين در پيست را ندارم و نيروي انتظامي آن را گرفته است كه در ادامه به دليل جر و بحث‌هاي ايجاد شده، من را يك ساعت در پاسگاه ويراني بازداشت كردند؛ احساس مي‌كنم در اين شرايط بايد ورزش را كنار بگذاريم و به دنبال كيف‌قاپي و زورگيري برويم.

وي ادامه داد: بعد از يك ساعت بازداشت، با گرفتن تعهد من را آزاد كردند. در اين بين وقتي با رييس هيات در خصوص اين مشكل تماس گرفتم، وي گفت كه به ما ربطي ندارد و ما كاره‌اي نيستيم و اين پيست سندش به نام تربيت‌بدني است.

برزوزاده با بيان اينكه مشهد به اين وسعت، حتي نمي‌تواند يك پيست براي خودش نگه دارد، اظهار كرد: اين پيست كه تنها پيست تمريني ما به شمار مي‌رود، هيچ گونه امكاناتي ندارد و حتي از برق و آب هم برخوردار نيست؛ با اين حال همين نصف پيست كلنگي را هم مي‌خواهند از ما بگيرند.

وي افزود: در صحبتي كه روز گذشته با داوري، مديركل ورزش و جوانان استان خراسان رضوي داشتم، وي اعلام كرد كه به زودي اين مشکل حل مي‌شود، اما فكر مي‌كنم در آينده‌اي نزديك و هر چه زودتر اين پيست را هم از ما بگيرند و خيال همه راحت شود و اين در حالي است كه من يك ماه ديگر بايد به مسابقات آسيايي اعزام شوم.

برزوزاده خاطرنشان كرد: در حال حاضر نيروي انتظامي ميله‌هايي را از وسط پيست رد كرده كه همين عامل باعث به هم خوردن پيست شده است.

قهرمان موتور كراس آسيا و كشور با بيان اينكه تنها خواسته من اختصاص يك پيست براي تمرين كردن است، عنوان كرد: پيست ويراني نه مال من است و نه ارثيه پدرم و من فقط خواهان داشتن پيستي هستم كه بتوانم خودم را براي مسابقات آسيايي و كشوري آماده كنم چرا كه در صورت قهرماني افتخاراتش براي مملكت‌مان خواهد بود.

شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۰

برشی از حادثه محسن نامجو

محسن نامجو تنها يك شب در تورنتو كنسرت داشت اما اقامت حدودا يك هفته‌اي او در اين شهر باعث شده است كساني كه مي‌خواهند نگاهي از نزديك به اين پديده‌ي موسيقي ايران داشته باشند قدم به قدم او را در سراسر شهر دنبال كنند. باصطلاح "خاكي بودن" افراطي نامجو باعث شد در اين چند روز هر كس كه مي‌خواست دستي با نامجو داده باشد.
محسن نامجو تنها يك شب در تورنتو كنسرت داشت اما اقامت حدودا يك هفته‌اي او در اين شهر باعث شده است كساني كه مي‌خواهند نگاهي از نزديك به اين پديده‌ي موسيقي ايران داشته باشند قدم به قدم او را در سراسر شهر دنبال كنند. باصطلاح "خاكي بودن" افراطي نامجو باعث شد در اين چند روز هر كس كه مي‌خواست دستي با نامجو داده باشد، كلامي به او گفته باشد و يا عكسي از او به يادگار داشته باشد در هفته‌ي گذشته به قصد خود برسد!

در ضمن روز يكشنبه نامجو پس از صحبت در دانشگاه، عازم مراسمي در آرتا گالري (گالري اي كه در محله‌ي ديستيلري قرار دارد) شد تا آن‌جا نيز جمعي از علاقه‌مندانش بتوانند با او ديدار كنند. در پايان شب، خسته از برنامه‌ي شلوغ روزمره‌اش، به هتل برگشت و البته لابي هتل او هم مثل هميشه پاتوق دوستان و آشنايان و هواداراني بود كه همه مي‌خواهند پديده‌ي جديد موسيقي ايران را از نزديك بشناسند و باران تند يكشنبه شبِ تورنتو نيز باعث نشده بود خواننده‌ي محبوبشان را از جايي به جاي ديگر تعقيب نكنند.
مصاحبه با محسن نامجو كار ساده‌اي نيست. من در اين چند روز بارها اين شانس را پيدا كردم كه شخصا يا در ميان جمع پاي صحبت‌هاي او بنشينيم و احاطه و ديدگاه و زاويه‌ي او نسبت به مسائل مختلف و متنوع به راستي اعجاب‌انگيز است. بالاخره يكشنبه شب، پس از اين‌كه من هم زير باران، خيابان‌هاي كينگ و كوئين را براي رسيدن به گرد پاي هنرمند محبوب طي كرده بودم، تصميم گرفتم دقايقي به عنوان مصاحبه‌اي كه "ضبط مي‌شود" با او صحبت كنم. گوشه‌هايي از صحبت با نامجو را مي‌خوانيد
*وقتي پيش از كنسرت با مخاطبين تو كه آمده بودند صحبت مي‌كردم به دو نكته‌ي جالب برخوردم. ببين مثلا اگر ف – آ- امروز كنسرت بگذارد احتمالا مخاطبيني خيلي بيش‌تر از تو خواهد داشت و خوب دليلش معلوم است. هر كس به دلايل مشخصي كه مي‌تواند مثلا نوستالژي و علاقه قديمي باشد دوست دارد به كنسرت ،ف – آ - بيايد. اما در مورد مخاطبين تو دو نكته جالب بود. يكي اين‌كه همه مي‌گفتند به اين علت آمده‌اند كه كارت را "جديد" و "عجيب" و "انقلابي" مي‌دانستند. نكته‌ي دوم هم اين كه معمولا مدت كمي، از چند ماه تا 2 سال، بود كه با كارهاي تو آشنا شده بودند. به نظرت چه چيزي راجع به محسن نامجو هست كه جديد و انقلابي‌است؟ اين چه چيزي است كه كارش را متمايز مي‌كند؟
نامجو: من اول راجع به ، ف-آ- بگويم، حالا كه صحبتش شد. هميشه جمله‌اي در ذهنم هست كه دوست ندارم به صورت تك‌جمله آن را بگويم. دوست دارم بعدا توي يك فرصتي راجع بهش مقاله‌اي بنويسم. ف-آ- به نظر من فروغ فرخزاد موسيقي پاپ است. او در موسيقي پاپ همان موقعيتي را دارد كه فروغ فرخزاد در بين شاعران زن. يعني جايي قرار گرفته و بقيه در سطحي بسيار پايين‌تر از او دسته‌بندي مي‌شوند. متاسفانه خيلي از اسطوره‌ها، از زماني كه ما بچه بوديم تا الان كه 30، 32 سالمان شده، براي خود من ديگر آن حس و حال بچگي را ندارند و متاسفانه شكسته شدند. يعني توسط روزگار شكسته شدند يا خودشان اين كار را با خودشان كرده‌اند. و ف- آ- هم شايد الان فعاليت‌هايي و حضوري داشته باشد كه باعث شود خيلي‌ها راجع به اين گفته‌اي كه من گفتم بخواهند دوباره‌انديشي كنند ولي به نظر من نيازي به اين حرف‌ها نيست. آن ف – آ كه در جمله اولم گفتم همان ف – آ ي است كه همه مي‌شناسندش با همه‌كارهايي كه كرده. ف – آ ، در حضور انساني‌اش، آرتيستي به تمام معنا بود.
و اما راجع به انقلابي كه گفتي خوب باز وارد حيطه‌ي تعارفات مي‌شويم...
*: نه ببين بحث تعارف نيست. اين ديگر دست تو نيست كه بگويي چيز جديدي ديده شده يا نه. مسلما چيز جديدي هست كه همه ديده‌اند و مي‌گويند. سوال اين است كه آن چيز جديد چيست؟ مثلا آيا صرف "ساختار شكني" ساده است؟ چون به نظر من اين طور نيست.
نامجو: خوب مجموعه‌اي از تمام چيزهاست. شايد ويژگي‌اش در اين است كه پارادايمي جديد ارائه شده آن هم در محيطي بسته و محدود مثل موسيقي سنتي كه هميشه نسبت به همه شكل‌هاي ديگر هنري، هنر موزه‌اي بوده.
ببينيد بهرام بيضايي، داريوش مهرجويي و شجريان هم سن و سال هستند. هر كدام در حيطه‌اي استادند و سابقه‌ي بسيار دارند و چندين دهه است كه دارند هنروري مي‌كنند اما يك اطلاعات عامي را كه آدم مي‌تواند دريافت كند، مثلا مهرجويي دارد و شجريان ندارد، مي‌تواند در چيزهاي خيلي ساده و خيلي معمولي باشد. مثلا اگر از مهرجويي بپرسي رمان جديد فلان كس چه بوده مي‌تواند بگويد ولي شجريان نمي‌تواند بگويد و هميشه هم انگار اين‌جوري بوده بين خواننده‌ها... البته بگذريم از در قله بودن شجريان در حيطه‌ي موسيقي سنتي و در جاي خودش...
من دارم يك نگاه بيروني راجع به يك آرتيستي در يك وادي و آرتيست ديگري در وادي ديگر مي‌دهم. يعني نگاهي كلا به موزيسين‌هاي ما. موزيسين‌هاي پاپ كه جاي خودشان را دارند و انتظاري به اين عنوان ازشان نمي‌رود. ما در بين موزيسين‌هاي پاپ خارجي آدم‌هاي زيادي داريم كه فعال سياسي يا محيط زيست هستند اما راجع به هنرمندان خودمون از ابتدا طرف را در ژانر خودش پذيرفتيم. يعني لزومي ندارد كه انتظار داشته باشيم مثلا نظرِ اَندي راجع به انتخابات آمريكا اهميتي داشته باشد.
اميدوارم اين مثا‌ل‌هايي كه مي‌زنم گمراه‌كننده نباشند. مثال‌هاي من لزوما سياسي هم نيست. يعني طرفدار اين حالت هم نيستم كه پس يك آرتيست بايد اطلاعات بقول معروف ويكي‌پديايي داشته باشد...
*: ولي حداقل بايد ويكي‌پديا را بشناسد!
نامجو:بله. در واقع با آن فرهنگي كه وجود دارد و ويكي‌پديا هم جزوش هست آشنا باشد. ولي در جهات ديگري انتظار بيشتري هم از او مي‌رود و خيلي راحت مي‌دانيم كه خيلي‌ها اين چيزها را نمي‌دانند. مثلا به عنوان يك موزيسيون ايراني با حداقل چيزي كه بايد در ارتباط بود، ادبيات است. ادبيات هم فقط شعر حافظ و سعدي نيست. هزار لايه دارد، انواع و اقسام و دوره‌ها و تاريخ‌ها در كشورها و اقوام مختلف دارد. تازه ادبيات يك بخش قضيه است و تمام آن نيست (گرچه احتمالا بخش مهمي از آن است .) ‌از پس همه‌ي اين حرف‌هاي زياد برگرديم به اين سوال كه آن اتفاقي كه تو مي‌گويي جديد است، چيست. به نظر من اين حاصل كار ذهن فردي است كه كارش در درجه اول همان كاري است كه شهرام ناظري و شجريان و اين‌ها مي‌كنند و حتي نوه‌ي آن‌ها حساب مي‌شود اما در ضمن نشان مي‌دهد كه شايد از اين آگاهي‌ها كه گفتم اگر نه برخوردار است حداقل به آن‌ها علاقمند است. و البته اين‌هم لزوما مستقيما در كارهايش نيامده و تاكيد هم داشته كه اگر هم دركي از يك وضعيت طنزآميز يا تراژيك اجتماعي دارد، لزوما مستقيما در كارهايش مطرح نكند و سعي كند تا جايي كه مي‌تواند اين كار را با بضاعت هنري‌اش انجام دهد. يعني در درجه اول موسيقي و شعر توليد كند.
چون حداقل در ادبيات مي‌گويند كه شاخصه‌ي يك اثر مدرن اين است كه تفسيرپذير باشد. يعني دقيقا بالاترين شاني است كه مي‌شود به مخاطب بگذاري. كه وقتي كاري كردي، چه بخواهي چه نخواهي، كارت تفسيرپذير باشد و اينگونه براي نظر همه احترام قائل شدي و اجازه دادي آقاي ايكس برداشت خودش را داشته باشد و آقاي ايگرگ جور ديگري و به تعداد هر آدمي يك تفسير وجود داشته باشد. شايد بزرگترين مشخصه‌ي جديدي كه مي‌گويي همين تفسيرپذيري به طور كلي باشد. هم راجع به خود قطعه‌ها و هم راجع به خود آن آدم.
*: محسن تو در اوج شهرت بودي، نيويورك تايمز راجع به تو نوشت، كارهايت را چند ميليون نفر در يوتيوب ديده بودند، در تاكسي‌هاي تهران كارهايت شنيده مي‌شد، در همين تورنتو گوشه‌اي از شهرتت را مي‌بينيم و در تهران اين چندين برابر است. تو در ميان اين شلوغي و شهرت تصميم گرفتي ناگهان بروي به اتريش. به پايتخت موسيقي كلاسيك دنيا در كشوري كه راستش هميشه در اروپا به محافظه‌كاري و راست‌گرايي مشهور بوده و فضايي آرام و دور از جنجال را تداعي مي‌كند. شنيده‌ايم كه تو رفتي وين كه درس موسيقي بخواني. تجربه نامجو از وين و تحصيل آكادميك موسيقي چه بوده و چه قرار است باشد؟
نامجو: حقيقت اينست كه در يك مصاحبه قاعدتا نمي‌توان تمام حرف‌ها و جزئيات را گفت اما آدم بايد تلاش كند حرفي كه مي‌زند نزديك‌ترين حرف به حقيقت باشد. حقيقت اين است كه بله من مي‌خواستم كمي از سر و صدا فرار كنم و در جايي آرام زندگي كنم. علتي كه وين انتخاب شد كاملا مختارانه نبود و حاصل شرايط عيني اداري بود. يعني من براي دو سه جا اقدام كردم و وين از همه زودتر انجام شد و من هم در درجه اول قصدم اين بود كه براي يك مدتي آن محيط شلوغ را ترك كنم و براي همين هم اين اتفاق افتاد.
و راستش اصلا به اين خاطر نيست كه مي‌خواستم از اول بروم دنبال موسيقي كلاسيك ويني يا اين‌كه علاقه‌اي داشته باشم به زندگي محافظه‌كارانه‌ي ويني. من اين را براي دوره‌ي موقتي انتخاب كردم كه قطعا هم تغيير خواهد كرد. يعني اگر وين قرار باشد تبديل به محيط ديگري خارج از ايران نشود من حتما تا چند ماه يا يك سال ديگر ايران هستم. چون دانستن امري است كه هيچ‌وقت قطع‌شدني نيست. يعني اگر آدم پي دانستن باشد كه من با توجه به اين همه منابع و رسانه و خوشبختانه دوستان خيلي خوبي كه دارم به هر چيزي دسترسي پيدا مي‌كنم، مثل هر آدم ديگري.
اما قضيه تجربه درس خواندن در خارج از ايران و زندگي آرام خوب هست. اين چيزي بود كه مجموعه ذهن و جسم من به آن نياز داشت. مي‌خواستم مدتي همه چيز لَخت شود چون تا مدت‌ها خيلي تحت فشار بودم و از لحاظ پرداختن به آن چيزهايي كه مي‌خواستم به خودم برسم (يعني از فكر كردن راجع به خودت گرفته تا اين‌كه مثلا يك روز صبح بلند شوي و بري بدوي) احساس مي‌كردم شرايط ايران ايده‌آل نيست و براي همين از ايران خارج شدم.
تجريه آكادميك را بطور مشخص شروع نكرده‌ام اما با جستجو و شركت در چند كلاس فعلا آن چيزي كه مي‌خواستم پيدا كردم و آن دانشگاه وين است و نه كنسرواتوآر و جاهاي عملي. حقيقت هم اين است كه من دوست دارم رشته‌ي نظري بخوانم.
*:‌ ‌تو تابحال خيلي سريع رشد و پيشرفت كرده‌اي و عجيب نيست كه سر و كله‌ي بعضي صحبت‌هاي خاص پيدا شود. مثلا بحث جهاني شدن تو. يك واقعيت اين است كه جهاني شدن پديده‌هاي هنري كار آساني نيست. مثلا در تمام جريان شعر معاصر ما، با وجود غول‌هايي همچون شاملو و بزرگاني همچون سپهري و اخوان، هيچ كدام جهاني نشدند. در نثر،‌هم همين‌طور. و اين شايد به علت ترجمه و مسائل خاص مربوط به آن بود. اين مرا به مسئله‌ي محسن نامجو و خواندن به زبان‌هاي ديگر مي‌رساند. مي‌دانم كه عربي را خوب مي‌داني و انگليسي را هم متوسط و آلماني را هم شروع كرده‌اي. مي‌خواهم بپرسم نظرت راجع به اين مطرح شدن جهاني چيست و آيا امكان دارد محسن نامجو، با توجه به بازي‌ها و كارهاي جالبي كه با زبان مي‌كند، به زبان‌هاي ديگر و بخصوص انگليسي بخواند؟
نامجو: جواب دقيق اگر بخواهم بدهم، بله. قطعا مي‌شود و جزو ايده‌هاي خود من هم هست. نه از آن ايده‌هايي كه خودت را ملزم كني حتما يك روزي انجامش دهي اما جزو آن ايده‌هايي كه دوست داري اين اتفاق بيافتد و يك روزي انجامش بدهي. بخصوص راجع به همان زبان انگليسي كه گفتي. چون حقيقتش را بخواهي يك ويژگي‌هايي به نظر خود من در اين كارها هست كه من اولين بار اين‌جا با تو دارم راجع به آن‌ها صحبت مي‌كنم و هيچ‌وقت راجع به آن‌ها صحبت نكردم. اين ويژگي‌ها ربطي به زبان ندارند. يعني همان بلاها را مي‌شود در زبان ديگري هم بر سر كلمات آورد. اتفاقا اگر اين كار همراه با ملودي‌هايي باشد كه با زبان انگليسي نسبتي ندارند و كمتر خوانده مي‌شوند و بيشتر از خود مي‌آيند اين مي‌تواند به شكل تجسمي كه براي آدم‌ها دارد وجه خاصي پيدا كند و براي مخاطبان انگليسي‌زبان هم جالب باشد كه زبان را بفهمند اما حس كنند ملودي انگار از جاي ديگري آمده است.
حقيقت اين است كه دنياي عظيمي پيش روي ما قرار دارد. دنياي زبان خودش اقيانوس عظيمي است و موسيقي هم به همين ترتيب. در كنار ايده‌‌ي همه‌ي اين كلاژهاي مختلف من به اين طرحي هم كه تو الان گفتي فكر كرده‌ام. واقعا قبول دارم كه اين كار مي‌تواند به اشكالي جواب بدهد. ‌ ‌اما اين‌كه اين ناشي از آن دلايل روان‌كاوانه‌ي درون آدم باشد كه خوب جاه‌طلبي را بيشتر كني و فراتر بري و چون ايراني‌ها كارت را شنيدند، خارجي‌ها هم بشنوند... حقيقتا به اين انگيزه‌ها نيست و به همين علت هم تا الان انجام نشده است. بايد همان اتفاقي كه افتاد و من در فارسي شعر گفتم و خواندم در انگليسي هم طوري بيافتد كه اين كارها را به انگليسي انجام بدهم و اين لازمه‌ي چيزهايي مثل به انگليسي فكر كردن است كه هنوز براي من ايجاد نشده است. به همين علت هم يكي چيزهايي كه دوست دارم درسش را بخوانم و دنبال كنم، ادبيات انگليسي است. *: سوالي هست كه مطمئنم جوابش براي تمام ايراني‌هاي تورنتو جالب خواهد بود. در همين چند روزي كه به تورنتو آمدي چند بار از تو شنيدم كه اين شهر را دوست داري و از آن خوشت آمده. تو تجربه ديدن شهرهاي بسياري داشتي: لس آنجلس، سان فرانسيسكو، نيويورك، رتردام، شهرهاي ايتاليا و ... چرا تورنتو را بيشتر دوست داشتي؟
نامجو: خوب راستش نمي‌توانم جواب خيلي معقولي پيدا كنم و بيشترش باصطلاح حس است. حس داوري اصولا در آدم هست و ما راجع به همه چيز داوري مي‌كنيم و اين هم داوري من راجع به تورنتو بوده است. احساس علاقه‌ي بيولوژيكي به شهر و آدم‌هايش پيدا كردم. البته بايد از ايرانيان تورنتو هم تعريف كنم كه شبيه آن چيزي كه ايرانيان لس آنجلس به آن معروف هستند (و شايد اين شهرت هم درست نباشد) نيستند و عليرغم تعداد بسيار ولي كيفيت‌هاي خاصي دارند و آن را حفظ كرده‌اند.
*: كنسرت جمعه را يك تنه و يك نفره با چند ساز مختلف اجرا كردي. كلا ترجيح مي‌دهي تنها اجرا كني يا الزامات عملي باعث اين كار شد؟
نامجو: علت اين‌كه تابحال تمام اجراهايم تنها بوده است اين است كه خوب گروهي كه من در ايران با آن‌ها ساز مي‌زنم همه ايران هستند و امكان سفرشان راحت نيست. اما براي پاسخ كلي... خوب در كل قطعه‌ها دو نوع هست و براي بعضي‌ها اجراي تكي مناسب است و براي بعضي‌ها اجراي گروهي. يعني برنامه‌اين است كه مثلا يك بخش كنسرت‌ها تكي باشد و يك بخش با گروه. در فكر تشكيل گروهي كه بتواند در اجراهاي خارج كشور مرا همراهي كند هستم
.

عصر آدینه

دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۹

روزگار سپری نشده‌ی آقای دولت‌آبادی بخش بیست و یکم (پایانی)؛ پایان حکایتی بی‌پایان

این بیست و یکمین و واپسین بخش از گفتگو با محمود دولت‌آبادی است. نخستین بخش از این گفتگو چهارم نوامبر سال ۲۰۱۰ میلادی بر روی سایت دویچه‌وله قرار گرفت. دولت‌آبادی در انتهای این بخش قسمتی از " مقرمط ۲۱" یا "مقرمط جوانی"، نوشته‌ی منتشر نشده‌ی خود را به رسم یادگار برای دویچه‌وله خواند. ما دو هفته پیش از آغاز انتشار گفتگو (۲۱ اکتبر ۲۰۱۰) متن و فایل صوتی مربوط به این نوشته را به عنوان " پیش‌درآمد"ی بر " روزگار سپری نشده‌ی آقای دولت‌آبادی" در اختیار مخاطبان قرار دادیم.

در قسمت پیشین گفتگوی ما به تحولات بین‌المللی، از جمله فروپاشی شوروی رسید. پرسش این بود که چنین تحولاتی چه تاثیری بر ما، و احتمالا بر کار و زندگی روشنفکران ما گذاشته است؟ به ویژه آنکه ...

ما در ایران هم حتی این تغییرات را به شکل دیگری تجربه کرده‌ایم؛ ما یک‌باره صاحب چند همسایه‌ی جدید شدیم. کشورهای جدا شده از شوروی سابق، همسایه‌های جدید کشور ما شدند. یا اینکه رفتن سربازهای شوروی از افغانستان، چیزی نیست که به سرنوشت ملی ما هم بی‌ارتباط باشد.

فرآیند همه‌ی وقایع در ذهن من از این قرار بوده و هست که دست به زانوی خود باید گرفت؛ لاجرم من هیچ وقت جایی بیرون از نیروهای خودم و آنچه به جامعه خودم مربوطه نبوده، دلبسته نبوده‌ام. در عین حال نمی‌توانستم باور کنم، که بشود روی یک جامعه‌ای که من از لایه‌های رعیتی، دهقانی آن می‌آیم، سوسیالیزم را استوار کرد. این مباحث به نظرم توی "روزگار سپری شده ..." آمده.

بله، من منظورم بیشتر تاثیر این اتفاق در سطح جهان است.

آره، ولی توجه داشته باشید که نویسنده علی‌الاصول ریزنگار است. ریزنگاری به طور منطقی و طبیعی از امور کلان فاصله می‌گیرد. مگر وقتی که این ریزنگاری مربوط بشود به حیاتش. مثلا در دوره‌ای چهار پنج سال جلوی نشر تمام آثار من را گرفتند. من با وام زندگی کردم؛ وام از ناشر و دوستان با توجه به وجود خانواده. بعد خاتمی می‌آید و کاندیدای ریاست جمهوری می‌شود. من مثلا فکر کرده‌ام شخصیتی که زمانی وزیر فرهنگ بوده و آثار من و دیگران را از سانسور نجان داده اگر رئیس جمهور بشود، حتماً حدود آزادی‌های قانونی سلب شده از مردم را باز خواهد گرداند و مثلا آثاری که جلویش را گرفته‌اند، دیگر آزاد می‌شود. بنابراین من متوجه امور کلان هم می‌شوم. از طرفی احساس می‌کنم که سنگینی فضا، آدم‌ها را در جامعه‌ی ما تبدیل کرده به موجوداتی که فقط به زمین نگاه می‌کنند و به خودشان نگاه می‌کنند. فکر می‌کنم که اگر او بیاید این سنگینی فضا کم می‌شود و آدم‌ها نفس می‌کشند. وگرنه چرا، من به امور کلان هم همیشه فکر کرده‌ام. الان یکی از نگرانی‌هام مسئله‌ی تهدیدهایی است که مملکت ما به عللی موضوع آن شده ...

این تحریم‌ها بعضاً به بهانه یا به علت سیاست‌هایی که این حکومت در بعضی زمینه‌ها در پیش گرفته اعمال شده. یا به این دلیل که جامعه جهانی به علت پنهانکاری‌های جمهوری اسلامی در مورد فعالیت‌های هسته‌ایش در این زمینه به ایران بی‌اعتماد شده...

بله ... لابد. و بدیهی است نگرانم. ولی نگرانی من به عنوان نویسنده و اهل ایران، با نگرانی آن کسی که در وزارت امورخارجه ایران کار می‌کند، کاملا متفاوت است. من یک نگرانی بشری و منطقه‌ای و ملی دارم. این امری‌ست انسانی.

نگرانی‌ای که با آمدن آقای خاتمی به یک امیدواری تبدیل شد؟

در آن زمان، بله. حقیقتش را بگویم. در میان شخصیت‌های سیاسی کم آدمی را دوست می‌دارم. یکی از این‌ها "ویلی برانت"(۱) است. من امیدوار بودم که از آقای سید محمد خاتمی ما، یک نمونه‌ی ایرانی ویلی برانت بیاید بیرون، که خوب، البته نشد.

مگر می‌توانست بشود؟

به نظر من قابلیت‌اش را داشت. در ابعاد موقعیت ما قابلیت‌اش را داشت. آره، من در حقیقت امیدوار بودم. آن شخصیت همیشه برای من مثال یک شخصیت با کاراکتر سیاسی، مدنی، فرهنگی و مدیر بود؛ آقای ویلی برانت.

ولی خوب، ویلی برانت در جامعه‌ای فعالیت می‌کرد و سیاست‌مدار بود که سامان قدرت در آن تکلیفش مشخص و تعریف شده بود. در ایران که به قول شما، موقعی که آقای خاتمی سر کار بود نهادهای دیگری، نهادهای موازی، قتل‌های زنجیره‌ای را راه انداخته بودند؛ در نتیجه چطور می‌تواند در یک چنین زمینه‌ای، یک ویلی برانت وجود داشته باشد؟

این جزو بخش‌هایی از ایده‌ی ذهنی است. (در عین حال اخطار نشده بود که اگر خاتمی بشود رئیس جمهور قتل‌ها خواهیم کرد!) اما ببینید، وقتی که آقای ویلی برانت آمده بود برلین − از شمال اسکاندیناوی، از شمال اروپا − می‌نویسد من ایستاده بودم به صف نان نگاه می‌کردم. صف طولانی جلو نانوایی. در برلین یا جایی دیگر. سرانجام نوبت به یک پیرزن رسید. سهم نانش را گرفت، وقتی از صحنه، از صف خارج می‌شد، با خودش غر زد که هیتلر اقلاً به ما نان می‌داد! ویلی برانت می‌گوید، من فکر کردم، چکار می‌شود کرد، چکار می‌توانم بکنم که ملت آلمان نان داشته باشد، و هیتلر را نخواهد. بنابراین ویلی برانت هم ناگهان نیامد در مرکز ساختار قدرت بنشیند و آن کارها را بکند.

ولی ساختار سیاسی جامعه موقعی که ویلی برانت ...

بدون شک، قابل قیاس نیست به لحاظ ساختاری ...

بله، ...ویلی برانت که آمد سر کار، ساختار قدرت سیاسی دیگر شکل گرفته بود؛ چند دهه از جنگ دوم و شکل گرفتن سیستم جدید می‌گذشت.

بله، وقتی او رسید به صدراعظمی ...

منظورم این است که ویلی برانت در این بستر سیاسی می‌توانست این شخصیت بشود. و آیا این بستر سیاسی اصلاً با آن چیزی که ما در ایران شاهدش بودیم قابل قیاس هست که بشود انتظار یک "ویلی برانت ایرانی" را داشت؟ یعنی ما در ایران حتی محمد مصدق را هم شاید نمی‌توانستیم در قالب شخصیت دیگری ببینیم!؟

من با توجه به وضعیت خودمان، امیدوارم بودم که دیگر جناح‌ها آقای خاتمی را تحمل کنند. خوب این تفاوت، همان تفاوت‌هایی است که من در "روزگار سپری شده ..." به آن پرداخته‌ام. این تفاوت یک جامعه‌ای است که به هر حال شخصیت‌هایش با انتخابات می‌آیند سر کار! ولی در جامعه ما اینطور که نیست. من در آن حوزه و در آن حدود فکر کرده بودم و امیدوار بودم که شباهت‌هایی باشد. ولی خوب دیدیم که متاسفانه نشد و جامعه ما آن قربانی‌ها را داد. ظاهراً توجیه آن این بوده که ‌خواسته‌اند؛ چه می‌دانم؛ کی به کی بزند، چی به چی بزند! خیلی متاسفم، خیلی متاسفم، ولی به هر حال. گفتم دیگر، که به هر حال، هر انسانی از شخصیت‌های سیاسی الگویی در ذهنش دارد.

در همین سال‌ها، در همین سال‌های پر التهاب و آمدن آقای خاتمی و بعدش ...، وارد دهه هشتاد می‌شویم. در این دهه شمار موفقیت‌های ادبی شما هر روز بیشتر شده، تیراژ کتاب‌های‌تان بسیار بالاست، خواننده‌هاتان بسیار زیادند و دیگر سال‌ها از تثبیت شدن شما به عنوان نویسنده، و به نوعی حتی تحمیل شدنتان به بخشی از جامعه ادبی گذشته ...

بله.

... جایگاه‌تان مشخص است و ظاهراً نگرانی معیشت هم دیگر ندارید و می‌توانید با خیال راحت‌تری به کار بپردازید. شما می‌گویید که در سخت‌ترین شرایط هم، با همین پشتکار مشغول کار بوده‌اید. شواهد هم همین را نشان می‌دهد. بالاخره دورانی که نوشتن کلیدر شروع شد دوران راحتی نبود و سخت مشغول کار بودید.

بعد از آن هم.

حالا سوال من این است که نکند شما، به شرایط خیلی سخت عادت کرده باشید و الان یک کم کم‌کاری بکنید.

در برلن؟

کلاً. این سال‌های گذشته ... و بعد برسیم به الان برلین.

در سال‌های گذشته من یه مقداری با خودم وارد جدل شدم که آقا ول کن دیگر. یعنی بعد از "سلوک" و بعد از "آن مالیان سرخ یال" و سپس "طریق بسمل شدن"، به خودم گفتم که یک مقدار هم عادی بشو! یک مدت سعی کردم عادی بشوم.

ببخشید منظورتان از عادی شدن چیه، یعنی سخت کار نکنید؟

آره، آره، یعنی فرصتی ... خوب، ولی در این مدت باز هم نتوانستم و نتوانستنم به این معنا بود که دوباره وارد اقیانوس ادبیات کلاسیک شدم و عمدتاً شاهنامه. همچنین گزینش بخش‌هایی از نثر کلاسیک و همینطور در ذهنم دوباره شروع کردم به آن کاری که ... و کاری انجام دادن ... ولی این شاهنامه نه تنها من را اسیر کرد، بلکه عده‌ای را هم به من مربوط کرد، که آنها من را متعهد کردند. بچه‌هایی که علاقمند هستند با من شاهنامه بخوانند.

یعنی همان کلاس شاهنامه‌خوانی که الان در تهران دارید ...

بله، وقت می‌گیرد. ولی آن بخش پنهان ذهن من همیشه فرصتی می‌جست که یک موقعیتی را به دست بیاورد و استارت را بزند. این اواخر، پیش از آنکه بیایم آلمان این استارت زده شد و آمدم به برلن. وقتی وارد اینجا شدم، چون در آغاز هیچ کاری نداشتم و تنها بودم، خیلی فضای مناسبی بود که آن کار بسیار دشوار را که شروع کردم، ادامه بدهم. تا جایی که دوباره، مسائلی در مورد کارهای روزمره پیش آمد که انقطاع حاصل شد و حالا دوباره من بایستی جاگیر بشوم در تهران و یک جوری زندگی و وقتم را تنظیم کنم که بتوانم این کار را ادامه بدهم. البته این نکته را بگویم که همیشه بدن من در مقابل ذهنم کم می‌آورد. یعنی وقتی از پشت میز بلند شده‌ام، هر زمانی که بلند شده‌ام، وقتی بوده که بدنم توانایی کشش بیش از پنج ساعت، هفت ساعت، چهار ساعت، بیشتر یا کمتر را دیگر نداشته. و هر وقت بلند شده‌ام و رفته‌ام بخوابم، استراحت کنم، ذهنم طولانی مدت کارش را انجام می‌داده. مثل اتوموبیلی که بایستانیش ولی خاموشش نکنی، این موتور همینجور کار می‌کرده تا من بتوانم بالاخره از چنگش رها بشوم. امیدوارم این کار را بتوانم به انجام برسانم. الان زیاد راحت نیستم.

الان، یعنی در این روزهایی که در آلمان اقامت دارید؟

نه در اینجا. در این یکی دو ماهی که در برلین هستم که خیلی خوب بود. توانستم پیش بروم و آن کار را بکنم. و الان هم که هفته آخر است. ولی امیدوارم آن موقعیت را پیدا بکنم. می‌دانید، خلق اثر در زمان، یعنی در حد فاصل چرخش بیست‌وچهار ساعته، یک جای غلفتی می‌خواهد که تو آن را پیدایش کنی. آن را اگر پیدا بکنی، دیگر کار پیش خواهد رفت.

ولی در سال‌های اخیر، در این ده پانزده سال، طرح بزرگی را در دست نگرفتید. تا آنجایی که من می‌دانم ... و یا اگر گرفتید خبرش را به ما نداده‌اید.

نه، نه. طرح بزرگ نه. طرح‌های من فشرده بوده‌اند. نمونه‌اش همان "سلوک" بود و "آن مادیان ..." و "طریق ...". البته این‌ها هم خیلی کار می‌برند. کار بردند. این هم که اسمش را گذاشته‌ام "مقرمط بیست‌ویک" یا "مقرمط جوانی" می‌خواهد گوشه‌های پنهان نوجوانی و افت و خیزها و سیر آن دوران را برای خودم روشن کند؛ برای خودم و برای کسانی که مایل هستند بدانند چگونه یک آدم از لایه‌های مختلف فشار عبور می‌کند.

در این جوانی هفتاد سالگی به فکر نوشتن خاطرات‌تان و زندگی‌نامه‌تان افتاده‌اید؟!

جوانی ... آره. مرور جوانی و نوجوانی. آره، الان که فکر می‌کنم آن شور و آن نیروی سرکش جوانی خیلی می‌تواند برایم جالب باشد. مثلا، چطور می‌شود می‌آیم این طرف خیابان، می‌خواهم بروم تهران. ماشین نمی‌آید می‌روم آن طرف می‌ایستم و می‌روم مشهد! بعد چطور می‌شود ول می‌کنم، می‌روم، دوباره برمی‌گردم. اینها چی هستند، و برخوردهایی که با آدم‌ها دارم ... نمی‌دانم. فکر می‌کنم از وقتی "تب شب" را شروع کردم تا کارهایی بعدی و کارهایی که همین اواخر نوشتم، زندگی خودم در این دوران را هم تعریف کرده‌ام. بالاخره نویسنده پشت اثرش هست و هر کسی می‌تواند تشخیص بدهد. اما آن دوره تعریف نشده. دوره‌ی مهمی که انسان، آینه‌ای است که همه چیز در آن منعکس می‌شود، و در عین حال هر ریگی آن را مخدوش می‌کند. یعنی هر سنگی می‌تواند آن را بشکند. "مقرمط" هم خط ریزی است که قرمطی‌یان می‌نوشتند. آن طور که استاد محمد محمدی می‌گوید، بیست و هفت سطر در یک صفحه کوچک پنج در هفت سانت نوشته می‌شده. و این سنتی است که از مانی به جا مانده بود. حالا اگر بخواهی می‌توانم یک تکه‌اش را بخوانم برایت.

بله، حتماً. حقیقت این است که فشرده کردن و یا خلاصه کردن هفت دهه زندگی در چند نشست ممکن نیست، بسیاری سوال هست که مطرح نشد یا فرصت پرسیدنش پیش نیامد. با این همه به بسیاری از پرسش‌ها پاسخ دادید از این بابت خیلی ممنونم از شما. لطف کردید به ما و امیدوارم دهه‌های دیگری زنده باشید و بتوانید مثل گذشته به کارتان ادامه بدهید. تشکر می‌کنم و خوشحال می‌شوم به عنوان حسن ختام این صحبت توضیحی راجع به همین نوشته "مقرمط جوانی" بدهید و بخشی از آن را برای ما بخوانید.

خیلی عجیب است که من می‌خواهم جوانی‌ام را بنویسم، نوجوانی‌ام را بنویسم و کودکی‌ام را بنویسم و مناسباتم را با پدر و مادر و برادرها و کوچک‌ها و بزرگ‌ها و همسایه‌ها و آشناها بنویسم. ولی آقای کشمیری ناگهان داستان می‌شود؛ داستان شده. یعنی ذهن من از هر چیز داستان می‌سازد!

در کتاب "نون نوشتن" هم که می‌خواستید یادداشت‌های داستان‌نویسی‌تان را بنویسید، بخش‌هایی از آن بسیار داستانی است.

می‌بینی! داستانی است. حالا من یک تکه از همین "مقرمط" را که در برلن نوشته‌ام بیاورم و برای شما بخوانم، به عنوان یادگار. خیال داشتم اینجا توی این دو ماه اقامتم در برلن که کاری نداشتم، این کار را به یک جایی برسانم و بگذارم اینجا به عنوان یادمان بماند. ولی ناقص است ...

مصاحبه‌گر: بهزاد کشمیری‌پور
تحریریه: داود خدابخش

__________

پانوشت:

۱. ویلی برانت (۱۹۹۲ - ۱۹۱۳) یکی از برجسته‌ترین سیاستمداران آلمان و از رهبران سوسیال دموکرات‌ها. ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۴ صدراعظم آلمان بود و ۱۹۷۱ به دلیل تلاش‌هایش برای تنش‌زدایی میان شرق و غرب و توسعه‌ی روابط دوستانه‌ میان کشورش با آلمان شرقی، لهستان و شوروی برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل شد.