محسن نامجو تنها يك شب در تورنتو كنسرت داشت اما اقامت حدودا يك هفتهاي او در اين شهر باعث شده است كساني كه ميخواهند نگاهي از نزديك به اين پديدهي موسيقي ايران داشته باشند قدم به قدم او را در سراسر شهر دنبال كنند. باصطلاح "خاكي بودن" افراطي نامجو باعث شد در اين چند روز هر كس كه ميخواست دستي با نامجو داده باشد، كلامي به او گفته باشد و يا عكسي از او به يادگار داشته باشد در هفتهي گذشته به قصد خود برسد!
در ضمن روز يكشنبه نامجو پس از صحبت در دانشگاه، عازم مراسمي در آرتا گالري (گالري اي كه در محلهي ديستيلري قرار دارد) شد تا آنجا نيز جمعي از علاقهمندانش بتوانند با او ديدار كنند. در پايان شب، خسته از برنامهي شلوغ روزمرهاش، به هتل برگشت و البته لابي هتل او هم مثل هميشه پاتوق دوستان و آشنايان و هواداراني بود كه همه ميخواهند پديدهي جديد موسيقي ايران را از نزديك بشناسند و باران تند يكشنبه شبِ تورنتو نيز باعث نشده بود خوانندهي محبوبشان را از جايي به جاي ديگر تعقيب نكنند.
مصاحبه با محسن نامجو كار سادهاي نيست. من در اين چند روز بارها اين شانس را پيدا كردم كه شخصا يا در ميان جمع پاي صحبتهاي او بنشينيم و احاطه و ديدگاه و زاويهي او نسبت به مسائل مختلف و متنوع به راستي اعجابانگيز است. بالاخره يكشنبه شب، پس از اينكه من هم زير باران، خيابانهاي كينگ و كوئين را براي رسيدن به گرد پاي هنرمند محبوب طي كرده بودم، تصميم گرفتم دقايقي به عنوان مصاحبهاي كه "ضبط ميشود" با او صحبت كنم. گوشههايي از صحبت با نامجو را ميخوانيد
*وقتي پيش از كنسرت با مخاطبين تو كه آمده بودند صحبت ميكردم به دو نكتهي جالب برخوردم. ببين مثلا اگر ف – آ- امروز كنسرت بگذارد احتمالا مخاطبيني خيلي بيشتر از تو خواهد داشت و خوب دليلش معلوم است. هر كس به دلايل مشخصي كه ميتواند مثلا نوستالژي و علاقه قديمي باشد دوست دارد به كنسرت ،ف – آ - بيايد. اما در مورد مخاطبين تو دو نكته جالب بود. يكي اينكه همه ميگفتند به اين علت آمدهاند كه كارت را "جديد" و "عجيب" و "انقلابي" ميدانستند. نكتهي دوم هم اين كه معمولا مدت كمي، از چند ماه تا 2 سال، بود كه با كارهاي تو آشنا شده بودند. به نظرت چه چيزي راجع به محسن نامجو هست كه جديد و انقلابياست؟ اين چه چيزي است كه كارش را متمايز ميكند؟
نامجو: من اول راجع به ، ف-آ- بگويم، حالا كه صحبتش شد. هميشه جملهاي در ذهنم هست كه دوست ندارم به صورت تكجمله آن را بگويم. دوست دارم بعدا توي يك فرصتي راجع بهش مقالهاي بنويسم. ف-آ- به نظر من فروغ فرخزاد موسيقي پاپ است. او در موسيقي پاپ همان موقعيتي را دارد كه فروغ فرخزاد در بين شاعران زن. يعني جايي قرار گرفته و بقيه در سطحي بسيار پايينتر از او دستهبندي ميشوند. متاسفانه خيلي از اسطورهها، از زماني كه ما بچه بوديم تا الان كه 30، 32 سالمان شده، براي خود من ديگر آن حس و حال بچگي را ندارند و متاسفانه شكسته شدند. يعني توسط روزگار شكسته شدند يا خودشان اين كار را با خودشان كردهاند. و ف- آ- هم شايد الان فعاليتهايي و حضوري داشته باشد كه باعث شود خيليها راجع به اين گفتهاي كه من گفتم بخواهند دوبارهانديشي كنند ولي به نظر من نيازي به اين حرفها نيست. آن ف – آ كه در جمله اولم گفتم همان ف – آ ي است كه همه ميشناسندش با همهكارهايي كه كرده. ف – آ ، در حضور انسانياش، آرتيستي به تمام معنا بود.
و اما راجع به انقلابي كه گفتي خوب باز وارد حيطهي تعارفات ميشويم...
*: نه ببين بحث تعارف نيست. اين ديگر دست تو نيست كه بگويي چيز جديدي ديده شده يا نه. مسلما چيز جديدي هست كه همه ديدهاند و ميگويند. سوال اين است كه آن چيز جديد چيست؟ مثلا آيا صرف "ساختار شكني" ساده است؟ چون به نظر من اين طور نيست.
نامجو: خوب مجموعهاي از تمام چيزهاست. شايد ويژگياش در اين است كه پارادايمي جديد ارائه شده آن هم در محيطي بسته و محدود مثل موسيقي سنتي كه هميشه نسبت به همه شكلهاي ديگر هنري، هنر موزهاي بوده.
ببينيد بهرام بيضايي، داريوش مهرجويي و شجريان هم سن و سال هستند. هر كدام در حيطهاي استادند و سابقهي بسيار دارند و چندين دهه است كه دارند هنروري ميكنند اما يك اطلاعات عامي را كه آدم ميتواند دريافت كند، مثلا مهرجويي دارد و شجريان ندارد، ميتواند در چيزهاي خيلي ساده و خيلي معمولي باشد. مثلا اگر از مهرجويي بپرسي رمان جديد فلان كس چه بوده ميتواند بگويد ولي شجريان نميتواند بگويد و هميشه هم انگار اينجوري بوده بين خوانندهها... البته بگذريم از در قله بودن شجريان در حيطهي موسيقي سنتي و در جاي خودش...
من دارم يك نگاه بيروني راجع به يك آرتيستي در يك وادي و آرتيست ديگري در وادي ديگر ميدهم. يعني نگاهي كلا به موزيسينهاي ما. موزيسينهاي پاپ كه جاي خودشان را دارند و انتظاري به اين عنوان ازشان نميرود. ما در بين موزيسينهاي پاپ خارجي آدمهاي زيادي داريم كه فعال سياسي يا محيط زيست هستند اما راجع به هنرمندان خودمون از ابتدا طرف را در ژانر خودش پذيرفتيم. يعني لزومي ندارد كه انتظار داشته باشيم مثلا نظرِ اَندي راجع به انتخابات آمريكا اهميتي داشته باشد.
اميدوارم اين مثالهايي كه ميزنم گمراهكننده نباشند. مثالهاي من لزوما سياسي هم نيست. يعني طرفدار اين حالت هم نيستم كه پس يك آرتيست بايد اطلاعات بقول معروف ويكيپديايي داشته باشد...
*: ولي حداقل بايد ويكيپديا را بشناسد!
نامجو:بله. در واقع با آن فرهنگي كه وجود دارد و ويكيپديا هم جزوش هست آشنا باشد. ولي در جهات ديگري انتظار بيشتري هم از او ميرود و خيلي راحت ميدانيم كه خيليها اين چيزها را نميدانند. مثلا به عنوان يك موزيسيون ايراني با حداقل چيزي كه بايد در ارتباط بود، ادبيات است. ادبيات هم فقط شعر حافظ و سعدي نيست. هزار لايه دارد، انواع و اقسام و دورهها و تاريخها در كشورها و اقوام مختلف دارد. تازه ادبيات يك بخش قضيه است و تمام آن نيست (گرچه احتمالا بخش مهمي از آن است .) از پس همهي اين حرفهاي زياد برگرديم به اين سوال كه آن اتفاقي كه تو ميگويي جديد است، چيست. به نظر من اين حاصل كار ذهن فردي است كه كارش در درجه اول همان كاري است كه شهرام ناظري و شجريان و اينها ميكنند و حتي نوهي آنها حساب ميشود اما در ضمن نشان ميدهد كه شايد از اين آگاهيها كه گفتم اگر نه برخوردار است حداقل به آنها علاقمند است. و البته اينهم لزوما مستقيما در كارهايش نيامده و تاكيد هم داشته كه اگر هم دركي از يك وضعيت طنزآميز يا تراژيك اجتماعي دارد، لزوما مستقيما در كارهايش مطرح نكند و سعي كند تا جايي كه ميتواند اين كار را با بضاعت هنرياش انجام دهد. يعني در درجه اول موسيقي و شعر توليد كند.
چون حداقل در ادبيات ميگويند كه شاخصهي يك اثر مدرن اين است كه تفسيرپذير باشد. يعني دقيقا بالاترين شاني است كه ميشود به مخاطب بگذاري. كه وقتي كاري كردي، چه بخواهي چه نخواهي، كارت تفسيرپذير باشد و اينگونه براي نظر همه احترام قائل شدي و اجازه دادي آقاي ايكس برداشت خودش را داشته باشد و آقاي ايگرگ جور ديگري و به تعداد هر آدمي يك تفسير وجود داشته باشد. شايد بزرگترين مشخصهي جديدي كه ميگويي همين تفسيرپذيري به طور كلي باشد. هم راجع به خود قطعهها و هم راجع به خود آن آدم.
*: محسن تو در اوج شهرت بودي، نيويورك تايمز راجع به تو نوشت، كارهايت را چند ميليون نفر در يوتيوب ديده بودند، در تاكسيهاي تهران كارهايت شنيده ميشد، در همين تورنتو گوشهاي از شهرتت را ميبينيم و در تهران اين چندين برابر است. تو در ميان اين شلوغي و شهرت تصميم گرفتي ناگهان بروي به اتريش. به پايتخت موسيقي كلاسيك دنيا در كشوري كه راستش هميشه در اروپا به محافظهكاري و راستگرايي مشهور بوده و فضايي آرام و دور از جنجال را تداعي ميكند. شنيدهايم كه تو رفتي وين كه درس موسيقي بخواني. تجربه نامجو از وين و تحصيل آكادميك موسيقي چه بوده و چه قرار است باشد؟
نامجو: حقيقت اينست كه در يك مصاحبه قاعدتا نميتوان تمام حرفها و جزئيات را گفت اما آدم بايد تلاش كند حرفي كه ميزند نزديكترين حرف به حقيقت باشد. حقيقت اين است كه بله من ميخواستم كمي از سر و صدا فرار كنم و در جايي آرام زندگي كنم. علتي كه وين انتخاب شد كاملا مختارانه نبود و حاصل شرايط عيني اداري بود. يعني من براي دو سه جا اقدام كردم و وين از همه زودتر انجام شد و من هم در درجه اول قصدم اين بود كه براي يك مدتي آن محيط شلوغ را ترك كنم و براي همين هم اين اتفاق افتاد.
و راستش اصلا به اين خاطر نيست كه ميخواستم از اول بروم دنبال موسيقي كلاسيك ويني يا اينكه علاقهاي داشته باشم به زندگي محافظهكارانهي ويني. من اين را براي دورهي موقتي انتخاب كردم كه قطعا هم تغيير خواهد كرد. يعني اگر وين قرار باشد تبديل به محيط ديگري خارج از ايران نشود من حتما تا چند ماه يا يك سال ديگر ايران هستم. چون دانستن امري است كه هيچوقت قطعشدني نيست. يعني اگر آدم پي دانستن باشد كه من با توجه به اين همه منابع و رسانه و خوشبختانه دوستان خيلي خوبي كه دارم به هر چيزي دسترسي پيدا ميكنم، مثل هر آدم ديگري.
اما قضيه تجربه درس خواندن در خارج از ايران و زندگي آرام خوب هست. اين چيزي بود كه مجموعه ذهن و جسم من به آن نياز داشت. ميخواستم مدتي همه چيز لَخت شود چون تا مدتها خيلي تحت فشار بودم و از لحاظ پرداختن به آن چيزهايي كه ميخواستم به خودم برسم (يعني از فكر كردن راجع به خودت گرفته تا اينكه مثلا يك روز صبح بلند شوي و بري بدوي) احساس ميكردم شرايط ايران ايدهآل نيست و براي همين از ايران خارج شدم.
تجريه آكادميك را بطور مشخص شروع نكردهام اما با جستجو و شركت در چند كلاس فعلا آن چيزي كه ميخواستم پيدا كردم و آن دانشگاه وين است و نه كنسرواتوآر و جاهاي عملي. حقيقت هم اين است كه من دوست دارم رشتهي نظري بخوانم.
*: تو تابحال خيلي سريع رشد و پيشرفت كردهاي و عجيب نيست كه سر و كلهي بعضي صحبتهاي خاص پيدا شود. مثلا بحث جهاني شدن تو. يك واقعيت اين است كه جهاني شدن پديدههاي هنري كار آساني نيست. مثلا در تمام جريان شعر معاصر ما، با وجود غولهايي همچون شاملو و بزرگاني همچون سپهري و اخوان، هيچ كدام جهاني نشدند. در نثر،هم همينطور. و اين شايد به علت ترجمه و مسائل خاص مربوط به آن بود. اين مرا به مسئلهي محسن نامجو و خواندن به زبانهاي ديگر ميرساند. ميدانم كه عربي را خوب ميداني و انگليسي را هم متوسط و آلماني را هم شروع كردهاي. ميخواهم بپرسم نظرت راجع به اين مطرح شدن جهاني چيست و آيا امكان دارد محسن نامجو، با توجه به بازيها و كارهاي جالبي كه با زبان ميكند، به زبانهاي ديگر و بخصوص انگليسي بخواند؟
نامجو: جواب دقيق اگر بخواهم بدهم، بله. قطعا ميشود و جزو ايدههاي خود من هم هست. نه از آن ايدههايي كه خودت را ملزم كني حتما يك روزي انجامش دهي اما جزو آن ايدههايي كه دوست داري اين اتفاق بيافتد و يك روزي انجامش بدهي. بخصوص راجع به همان زبان انگليسي كه گفتي. چون حقيقتش را بخواهي يك ويژگيهايي به نظر خود من در اين كارها هست كه من اولين بار اينجا با تو دارم راجع به آنها صحبت ميكنم و هيچوقت راجع به آنها صحبت نكردم. اين ويژگيها ربطي به زبان ندارند. يعني همان بلاها را ميشود در زبان ديگري هم بر سر كلمات آورد. اتفاقا اگر اين كار همراه با ملوديهايي باشد كه با زبان انگليسي نسبتي ندارند و كمتر خوانده ميشوند و بيشتر از خود ميآيند اين ميتواند به شكل تجسمي كه براي آدمها دارد وجه خاصي پيدا كند و براي مخاطبان انگليسيزبان هم جالب باشد كه زبان را بفهمند اما حس كنند ملودي انگار از جاي ديگري آمده است.
حقيقت اين است كه دنياي عظيمي پيش روي ما قرار دارد. دنياي زبان خودش اقيانوس عظيمي است و موسيقي هم به همين ترتيب. در كنار ايدهي همهي اين كلاژهاي مختلف من به اين طرحي هم كه تو الان گفتي فكر كردهام. واقعا قبول دارم كه اين كار ميتواند به اشكالي جواب بدهد. اما اينكه اين ناشي از آن دلايل روانكاوانهي درون آدم باشد كه خوب جاهطلبي را بيشتر كني و فراتر بري و چون ايرانيها كارت را شنيدند، خارجيها هم بشنوند... حقيقتا به اين انگيزهها نيست و به همين علت هم تا الان انجام نشده است. بايد همان اتفاقي كه افتاد و من در فارسي شعر گفتم و خواندم در انگليسي هم طوري بيافتد كه اين كارها را به انگليسي انجام بدهم و اين لازمهي چيزهايي مثل به انگليسي فكر كردن است كه هنوز براي من ايجاد نشده است. به همين علت هم يكي چيزهايي كه دوست دارم درسش را بخوانم و دنبال كنم، ادبيات انگليسي است. *: سوالي هست كه مطمئنم جوابش براي تمام ايرانيهاي تورنتو جالب خواهد بود. در همين چند روزي كه به تورنتو آمدي چند بار از تو شنيدم كه اين شهر را دوست داري و از آن خوشت آمده. تو تجربه ديدن شهرهاي بسياري داشتي: لس آنجلس، سان فرانسيسكو، نيويورك، رتردام، شهرهاي ايتاليا و ... چرا تورنتو را بيشتر دوست داشتي؟
نامجو: خوب راستش نميتوانم جواب خيلي معقولي پيدا كنم و بيشترش باصطلاح حس است. حس داوري اصولا در آدم هست و ما راجع به همه چيز داوري ميكنيم و اين هم داوري من راجع به تورنتو بوده است. احساس علاقهي بيولوژيكي به شهر و آدمهايش پيدا كردم. البته بايد از ايرانيان تورنتو هم تعريف كنم كه شبيه آن چيزي كه ايرانيان لس آنجلس به آن معروف هستند (و شايد اين شهرت هم درست نباشد) نيستند و عليرغم تعداد بسيار ولي كيفيتهاي خاصي دارند و آن را حفظ كردهاند.
*: كنسرت جمعه را يك تنه و يك نفره با چند ساز مختلف اجرا كردي. كلا ترجيح ميدهي تنها اجرا كني يا الزامات عملي باعث اين كار شد؟
نامجو: علت اينكه تابحال تمام اجراهايم تنها بوده است اين است كه خوب گروهي كه من در ايران با آنها ساز ميزنم همه ايران هستند و امكان سفرشان راحت نيست. اما براي پاسخ كلي... خوب در كل قطعهها دو نوع هست و براي بعضيها اجراي تكي مناسب است و براي بعضيها اجراي گروهي. يعني برنامهاين است كه مثلا يك بخش كنسرتها تكي باشد و يك بخش با گروه. در فكر تشكيل گروهي كه بتواند در اجراهاي خارج كشور مرا همراهي كند هستم.
عصر آدینه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر